• وبلاگ : نواي زمستان
  • يادداشت : جنون بي كرانه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 14 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام:

    ممنون از حضور و تبريكتون...

    اين شعر عجب هواي مستانه و ميخانه و رندانه اي داشت.

    عريضه را هم همين طور كجدار و مريض بردن به از خالي گذاشتن

    شاد و آزاد بزييد.

    سلام

    زلف آشفته و خوي كرده و خندان لب و مست!

    + مير 
    و سراب را همه مي داني كه چگونه ديده فريب آمد/و سراب هيچ نمي داند كه چگونه حوصله مي آري
    ما زياران چشم ياري داشتيم . . . !

    سلام...

    راجع به اين كه حوصله هيچ كس را نداري...چرا واقعا...اشكال از من و شماست يا اطرافمون...اي روزگار...بگذريم...شاديت افزون كه لايق شادماني هستي...

    راجع به پست قبلي فقط م يتونم ابراز همدردي كنم...چون منم دوربين فنا في ا... شد...اي روزگار...از اين نيز بگذريم...

    خوب م يشوي...مطمئنم...در پناه خدا...

    من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد/قفسم برده باغي و دلم شاد كنيد

    عزيزم حال خوب اين روزا خيلي ناياب شده حتي ديگه نميشه اونو به قيمت قليون خريد.(ربطي به ماجراي ظهر نداره ها اشتباه نكني.من شب هم رفتم قل زدم).

    تازه شدي مثل من. باورت مي شه... حتي حوصله وبلاگمم ندارم...

    سلام.

    نبودم و از پست هات عقب موندم.بابت دوربين متاسفم و بابت اينکه براي حقوق ابتدايي ، بايد بازخواست بشيم.بي حوصله باش تا هر وقت كه طلبيد اما...اما خوب شو !

    طه اگر خيال نشر شعرهاتو داري ... يه خبر به من بده : )

    بي حوصلگي را گو باد برد ...

    + صالح 

    سلام

    چه خبر ؟

    اگه احترام به همه ي انسانها به واسطه حقوق مدني شون بگذاريم از سوالها همواره به يه نتيجه ايي ميرسيم .... بگذريم
    پاسخ

    چه جامعه شناسانه !!! زندگي روزانه آدمها وراي اين تعريفات مزخرف است !!!
    سلام.دقيقا حال وروز من رو داري...فكر كنم حالا بهتر بتوني منو كه دارم ماهاست با اين سرگردوني وبي حوصلگي سر مي كنم درك كني...
    شعر تا نزد من بياورش زيباست.
    من رسما به اينده ي تو بيمناكم