نوای زمستان
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
قیصر امین پور
چه کنم که قلمم رسم خطاب پیش گرفته است . این را در خود تکرار شدن مپندار که این تمرینی است که اگر به پایان برسد بی شک کنار گذاشته خواهد شد .
سلام قیصر عزیز .
ببخش اگر مثل همیشه دیر به یادت افتادیم . ببخش اگر تو را هم همچون دیگر کوچ کردگان از پشت شیشه های عمیق قاب عکس های بزرگت آن هنگام که رفته بودی ، دیدیم . ببخش اگر نفهمیدیم آن قطار کودکی هایت که از آن در شعری یاد کرده بودی ( همان که هرگز انتهایش را ندیده بودی ) از کجا آمده و کجا هست و کجا می رود . ببخش اگر حتی یک بار هم از تو نپرسیدیم که چگونه می شود مثل تو شعر گریه ی گیاه را سرود . ببخش اگر نم اشکت را درک نکردیم وقتی که می خواستی دستمال نم دار روی پیشانی بیابان تب دار بکشی . یادم آمد ... دستمالت را نان ماشینی در تصرف داشت ...
اولین کتاب شعری که خودم با پول تو جیبی آن روزهایم گرفتم کتاب تو بود . البته گزیده ی اشعارت که پول اندک من گویا استحقاق چند شعر بیشتر را نداشت .
نمی دانم چرا مدتی است که چشم هایم به کوچک ترین اشاره و بهانه توان خویش از دست می دهند . نمی دانم ...
چه زیبا می شود گوش دادن به آهنگ رقص سماع حسین علیزاده این استاد بزرگ ، وقتی با تو گفتگو می کنم . راستی اکنون تو پیاله به دست با کدام شاعر می رقصی ؟ با کدام بزرگ ؟ با مک نیس یا نیما ؟ با جبرئیل یا دیگری ؟ شنیده ام آنجا همه زبان هم را می فهمند . شکسپیر را اگر دیدی بگو : لیلی ما الهه ای است در برابر ژولیتت . بگو فرهاد پادشاهی است در مقابل رومئو . هرچند عشق عشق است ، فرهاد و رومئو نمی شناسد ...
خلوتت را با حرف هایم بهم زدم . راستی وقتی در بازوان خدا آرام گرفتی ما را هم به یاد بیاور ...