نوای زمستان
دلشوره ی عجیبی دارم ، از آن دلشوره هایی که سال هاست به سراغم نیامده . دستم به هیچ کار نمی رود ، حتی نوشتن هم برایم سخت شده است . قلم بر دستانم سنگینی می کند گویا تمام تلاشش را می کند تا بازم دارد از نوشتن . حتی کاغذ هم غریبی می کند ، سرکش شده است . خود را به دست باد سوزناک سپرده تا پر بکشد و شانه خالی کند از زیر بار سنگین دست هایم . هوا هم ابر است ابری که گویا تا ابد می خواهد اینگونه بی بارش بماند . آفتاب هنوز غروب نکرده اما چنان سرمای سوزناکی وجودم را در بر گرفته که از دست آفتاب هم کاری بر نمی آید .
دیگر صدای آواز شجریان را هم نمی شنوم که با تار علیزاده و کمانچه ی کلهر در هم آمیخته بود :
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
و گر دست محبت سوی کس یازی ،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون ،
که سرما سخت سوزان است ....
انگار همه ی صدا ها در هم آمیخته شده اند ، هیچ صدایی را نمی توانم تشخیص دهم .
همه چیز آشفته ام می کند : همه ی صدا ها ... همه ی رنگ ها ، همه ی بو ها حتی تمیزی اتاقم هم آشفته ام می کند .
نمی توانم بخوابم . زمان را از یاد برده ام . انگار دیروز بود که چنگیز خون خوار وحشیانه یه سرزمینمان تاخته بود . کودکان فرار می کردند . جوان ها کشته می شدند . همه چیز تاراج شده بود . نه نه شاید هم اسکندر بود .
سرم درد می کند . کاش می توانستم قدری بخوابم .
مغول ها !!! مغول ها حمله کرده اند ...
کاری کنید !!!
کاری کنیم !!!
نفس ها گرم
دل ها خسته و غمگین
درختان اسکلت های بلوراجین .
زمین دلمرده
سقف آسمان کوتاه .
زمستان است .
دلم برای بهار تنگ شده است . اینجا زمستان سر کوچ ندارد . اینجا گویا همیشه زمستان است ...
...................................................
پ . ن : شعر ها از اخوان بزرگ است