سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: سه شنبه 103 اردیبهشت 4

احساس می کردم قلمم به طراوت نیاز دارد ، به تازگی . نمی خواستم قلمم نیز مانند خودم به پیری زودرس دچار شود . نمی خواستم همچون پیرمردان حرافی شود که حرف های تکراری بی سر و تهشان مخاطب راخسته می کند و آشفته . گفتم برای چندی چیزی ننویسم شاید قلمم تازگیش را پیدا کرد . اما چگونه می توان از ذهنی پیر و فرسوده توقع داشت که کلامش شاد و سرشار از نشاط و طراوت باشد ؟
بعد از خواندن دو مطلب ( یعنی ممکنه باردار شده باشم ؟ _ بعد از شانزده سال آرام خوابیدم ) در وبلاگ استاد عزیزم دکتر شیرین احمدنیا ناگزیر شدم به نوشتن . ناگزیر شدم به بیان دوباره ی یک درد که اگر صد بار نیز تکرار شود باز کم است . قصدم خواند مرثیه بر پیکر نیمه جان شهرم نیست اگر از صد بار سخن می گویم . قصدم فریاد است و تکرار فریاد تا شاید جایی کسی صدایم را بشنود و کاری از دستش بر بیاید .
یک سال قبل یا پیشتر هم کلام دخترک ده ساله ای شدم که از طبقه محروم جامعه بود و برای تامین نیاز های خانواده اش و فرار از کتک های پدر دائم الخمرش رو به فروش فال های حافظ در مقابل یکی از معروف ترین رستوران های ایران آورده بود تا شاید رهگذران بی درد ، بی خیال از کوله بار دردش لطفی کنند ! و از او فالی بخرند .
بعد از چهار پنج بار که همدیگر را دیدیم . با آن لحن معصومانه اش برایم از زندگیش گفت . از سرگذشت و سرنوشت محتوم خودش و خواهرانش . اینکه چگونه پدر گرگ صفتش برای تامین تریاک و مشروب خود ، دختران هنوز ده ساله نشده اش را هر ماه به دست گرگ صفتی دیگر می دهد . اینکه آنها چه بلایی برسرشان می آورند . قصد تشریح صحبت های دخترک را ندارم .
چگونه می توان معصومیت دختر بچه ای را اینچنین نادیده گرفت و برای ارضای این نیاز های بیمار گونه به چنین کارهایی روی آورد ؟
متاسفانه سردمداران ما برای حفظ ظاهر جامعه ، همیشه پرده ای بزک کرده و رنگین بر روی درد ها و نیاز ها ی جامعه ما انداخته اند . نادیده گرفتن این مسائل نه تنها بهبودی را ایجاد نمی کند که موجب تورم غده های سرطانی اجتماع می شود .
نیاز جنسی ، نیازی است طبیعی . با نادیده گرفتن این نیاز و ایجاد نکردن راه حل ها برای برطرف کردنش موجب ایجاد بحران شدیدی در نسل امروز شده اند تا جایی که نویسنده ی رویترز بحران امروز ایران را دقیقا با آمریکای دهه ی شصت مقایسه می کند .
بدبختانه امروز هیچ مرز تعادلی را در بین هم نسلان خود نمی بینیم که یا از این سوی بام پرت شده اند یا از سوی دیگر . دانشجوی بیست ساله ای گریه کنان از این می ترسد که نکند با بوسه ی نامزدش ، باردار شده باشد و فرد دیگر آنچنان غرق در هوای نفس است که برایش دختر هفت ساله و روسپی چهل ساله تفاوتی ندارند .
نمی دانم تا کی باید این وضعیت اسف بار را تحمل کنیم ؟ نمی دانم تا کی این از ما بهتران نان به نرخ روز خور می خواهند چشمهای خویش را بر روی واقعیات جامعه ببندند ؟ نمی دانم تا کی قرار است کودکان ، معصومیت زیبای خویش را به پای نادانی و خودپرستی مسولان فنا کنند ؟ نمی دانم تا چه زمانی باید شاهد این پرده های بزک کرده بر روی درد های جامعه باشیم ؟
اما خوب می دانم که قربانیان این ندانم کاریها و تصمیمات از روی منفعت روز به روز برشمارشان افسوده می شود .
همین .

مرثیه ی باکرگی

.............................................................................

پ . ن 1 : عکس بی بدیل مرثیه ی باکرگی از افسانه پلویی

پ . ن 2 : چند تا عکس هم می خواستم از خودم بذارم که دیدم هم سرعت آپ شدن میاد پایین هم عکس بالا اینقدر کامل هست که نیازی به عکس های من نیست

پ . ن : از بعضی بچه ها دعوت کردم راجع به این موضوع بنویسن . فردا یا ژس فردا لینکشون رو میذارم


 نوشته شده توسط طه ولی زاده در شنبه 86/12/11 و ساعت 11:47 صبح | نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم

نوای زمستان
طه ولی زاده
از زبان یک دانشجوی جامعه شناسی علامه طباطبایی خواهید خواند فردی که کورسو امیدی به آینده دارد : ...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 2
مجموع بازدیدها: 269592
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو
موسیقی وبلاگ من