راحت ز جان خسته، چه ميجوئي؟
طاقت ز مرغ بسته، چه مي خواهي؟
نوشته هايت از دردي آشنا حكايت مي كند آنگاه كه مي گويد:
وارد دانشگاه که مي شوي انگار وارد محزون ترين نقطه تاريخ گشته اي . همه ماتم زده ، همه بي حوصله . نگاه ها همه خيره بر در و ديوار و سرها فشرده در ميان دست ها . خنده هم بوي دلمردگي مي دهد آنجا .
اما نه به آن دليل كه تو گفتي به دلايلي ديگر.........
به مادر بگو كه تقواي ما خاموشي نيست و سركشي ما نبض حيات ماست.بگو كه مادري كه امروز طاقت ديدن فرزند دست بسته ندارد ،فردا بايد شاهد وطن دربند باشد.به مادر بگو به اميد حمايت بي دريغ اوست كه به ويراني اين يأس مي كوشيم !
سلام
چي بگم هر چي بود گفتي.
فقط ميتونم تاييد كنم.همين امروز خودمونو ببين.كه بعد از امتحان به خاطر اينكه ديگه نميتوني اون محل تحمل كني فرار ميكني ميري بيرون بعد رو به دود مياري فقط براي اينكه براي چند ساعت زود گذر كلا از اون محيط كنده شي.من كه تو كل ترم اينجوري بودم فقط دنبال فرصت بودم كه بپيچم.كيا ميدونن بچه ها با چه حال و روزي ميان دانشگاه .من خودم افرادي ميشناسم كه به راحتي ميتونم بگم نصف كلاساشو مست سر كلاس حاضر شده.آخه اين درسته؟ دانشگاههدانشكگاهه
چه گويمت ؟ گفتني ها را نيك گفتي
قبل از هر چيز سلام
به نظر من آدمي در زندگي با مشكلات بسيار زيادي روبرو مي شود . بي شک آدمي نمي تواند همه ي مشکلات را يكي پس از ديگري حل نمايد زيرا ما در زندگي مختار هستيم اما مقتدر نيستيم در نتيجه بايد عادت كنيم تا با برخي از مشكلات كنار بياييم يا بهتر بگويم آن ها را تحمل كنيم و با وجود آن ها به زندگي خود ادامه دهيم مسلما اين شرايط مورد پسند ما نيست اما خواسته يا ناخواسته بايد آن را بپذيريم.
من اعتقا دارم كه يك شخص به تنهايي نمي تواند جامعه ي خود را به گلستان تبديل نمايد . اگر هر يك از ما به تنهايي باغچه ي زندگي خود را آباد كنيم ، آن گاه جامعه نيز به خودي خود به گلستان تبديل مي شود .
ما بايد ياد بگيريم كه در برخي از موقعيت ها تابع محيط شويم نه اينكه زود دست به تغيير محيط بزنيم .
در جامعه اي كه آشفتگي ، هرج و مرج و .... به اوج خود رسيده است ، شايد سكوت بتواند امر مثبتي تلقي شود .
يك ژيام درست و حسابي بعدا ميگذارم
فقط:
در دانشگاه با همه اين مصيبتها لذت بردن را فراموش نكنيد! چمها، بوفه ها، اردوها،ورزش و ... اينها را فداي سياست، آرمان و هر چيز مقدس و مزخرف ديگري نكنيد طه جان!
آه طه ... آه طه ...
همين