نوشته هايت از دردي آشنا حكايت مي كند آنگاه كه مي گويد:
وارد دانشگاه که مي شوي انگار وارد محزون ترين نقطه تاريخ گشته اي . همه ماتم زده ، همه بي حوصله . نگاه ها همه خيره بر در و ديوار و سرها فشرده در ميان دست ها . خنده هم بوي دلمردگي مي دهد آنجا .
اما نه به آن دليل كه تو گفتي به دلايلي ديگر.........