مستيم و ساز بي خبري، ساز كرده ايم
غم را به حيله از سر خود، باز كرده ايم
بركنده ايم به خانه هستي، به موج اشك
ما، كار سيل خانه برانداز كرده ايم
حرفاتون مثل يه شعره
شما شاعرين گمونم
شب شاعر تا هميشه
به اميد صبح فرداست
سلام.قلم قشنگي داريد.با وبلاگتان از طريق وبلاگ ابوذرآذران آشنا شدم.دوست داشتيد به منم سر بزنيد.طرف ما اكثر بروبچه هاي علوم اجتماعي دانشگاه تهران هستند...موفق باشيد
سلام
با اينكه من هيچ تخصصي در شعر نو ندارم ، اما مي توانم بگويم که بسيار زيبا بود ، چرا كه احساس خاصي در من ايجاد كرد .
زيبا بود و سبب شد كه من بيشتر شعر نو بخوانم .
ممنون
به به .... دانشجو ، سنتور زن ، عکاس ، شاعر و.... چشم نخوري ؟ببين حتما با دکتر فاضلي واحد بردار فکر کنم در جوار هم به هر دوتون خوش بگذره ....
من تو اين جند وقته كه وبلاگ شما رو مي بينم( البته خيلي وقت نيست شايد يك ماه)نتونستم برات نظر بزارم نه اين كه نوشته هات به دلم ننشسته و......(اتفاقا خيلي خوب مي نويسي و....) نشده ديگه.
اصلا چرا دارم اينا رو ميگم اصل مطاب اين كه اين شعر من رو ياد يه نقاشي از پيكاسو انداخت شايد دلت بخواد كه ببينيش اسمش سه موزيسين 1921
البته اونا سه نفرند و يکيشون تار داره اما خيلي قشنگه و حسم نسبت به شعر شما درست مثل وقتيه که اين نقاشي قشنگ رو ميبينم
جغرافياي كوچك من بازووان توست. . .
اي كاش تنگتر شود اين سرزمين به من!!!!
----------------------------------------------------------------
خيلي قشنگ بود اين امتحانا مثل اينكه تاثير خوبي روت داشته.هر روز بهتر از ديروز
امان از روز ها ي امتحان
ادم رو شاعر هم ميكنه
مگه نه؟