سلام:
ممنون از حضور و تبريكتون...
اين شعر عجب هواي مستانه و ميخانه و رندانه اي داشت.
عريضه را هم همين طور كجدار و مريض بردن به از خالي گذاشتن
شاد و آزاد بزييد.
سلام
زلف آشفته و خوي كرده و خندان لب و مست!
سلام...
راجع به اين كه حوصله هيچ كس را نداري...چرا واقعا...اشكال از من و شماست يا اطرافمون...اي روزگار...بگذريم...شاديت افزون كه لايق شادماني هستي...
راجع به پست قبلي فقط م يتونم ابراز همدردي كنم...چون منم دوربين فنا في ا... شد...اي روزگار...از اين نيز بگذريم...
خوب م يشوي...مطمئنم...در پناه خدا...
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد/قفسم برده باغي و دلم شاد كنيد
عزيزم حال خوب اين روزا خيلي ناياب شده حتي ديگه نميشه اونو به قيمت قليون خريد.(ربطي به ماجراي ظهر نداره ها اشتباه نكني.من شب هم رفتم قل زدم).
تازه شدي مثل من. باورت مي شه... حتي حوصله وبلاگمم ندارم...
سلام.
نبودم و از پست هات عقب موندم.بابت دوربين متاسفم و بابت اينکه براي حقوق ابتدايي ، بايد بازخواست بشيم.بي حوصله باش تا هر وقت كه طلبيد اما...اما خوب شو !
طه اگر خيال نشر شعرهاتو داري ... يه خبر به من بده : )
بي حوصلگي را گو باد برد ...
چه خبر ؟