• وبلاگ : نواي زمستان
  • يادداشت : مادر نگاه خسته و تاريکت با من هزار گونه سخن دارد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    نمي دانم چه ميخواهم خدايا
    به دنبال چه ميگردم شب و روز
    چه ميجويد نگاه خسته من
    چرا افسرده است اين قلب پر سوز
    ز جمع آشنايان ميگريزم
    به کنجي ميخزم آرام و خاموش
    نگاهم غوطه ور در تيرگيها
    به بيمار دل خود مي دهم گوش
    گريزانم از اين مردم که با من
    به ظاهر همدم و يکرنگ هستند
    ولي در باطن از فرط حقارت
    به دامانم دو صد پيرايه بستند
    از اين مردم که تا شعرم شنيدند
    به رويم چو گلي خوشبو شکفتند
    ولي آن دم که در خلوت نشستند
    مرا ديوانه اي بدنام گفتند