• وبلاگ : نواي زمستان
  • يادداشت : مشقت را بنويس
  • نظرات : 11 خصوصي ، 21 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + از زبان پسرك بشنو و جواب بده 

    از زبان خودم بشنو...مي دوني چرا اينجوري نگاهت ميکنم که اينگونه ناراحت مي شوي؟ ميخوام به تصويرم نکشي

    ميدوني چرا چون دوست ندارم بهم ترحم بشه ...اين نگاه من يعني برو با دوربين مدل بالايت که حتي نميدانم اسمش چيه و چجوري کار ميکنه فقر منو به رخ نکش

    زماني که تو آخرين مدل دوربين و موبايل و کامپيوتر را داري و تنها دغدغه ات نداشتن سوژه وبلاگت است روي ساک برنجي که تو مدل ايراني اش را ميخوري و من حتي بدترين نوع خارجي اش هم گيرم نمي آيد احساس بهتري دارم تا مقابل دوربين تو يا نگاههايي مشابه اين ...ميدوني من به حجم شکم افراد نگاه نميکنم که يکي چاقه پس پرخوره يکي لاغر پس کم ميخوره !!! نه من به حجم نگاه خودم مينگرم که در فراسوي دستهاي ترحم تو و ديگران خدايي هست که در اول دفتر مشق خودم با نام او شروع ميکنم و مي ستايمش و او را شکر ميکنم که مرا آفريد حالا چرا من جايم سنگفرش خيابان است ولي تو از کوچکي بهترين ميز مطالعه را در اختيار داشتي و هر شب فيلم هاي خارجي نگاه ميکني که من خوشم نمياد ازشون من مشقم را با شادي مي نويسم و درسم را با عشق مي خوانم تا بتوانم برم سرکار و عين پدر ومادرم بي سواد نمونم و باغبون و کارگر پولدارها نشم و بتونم تلويزيوني بخرم تا خواهر کوچکم برنامه کودک ببينه و تموم چيزهايي که دلش مي خواد و مقابل دوربين تو که حتي اجازه ندارم بهش دست بزنم چون بلد نيستم مجبور نشه از خجالت سرخ بشه ...دنياي من بزرگتر از اينه که به تصوير بکشي و به به و چه چه هاي متمدن نماهاي با سواد و فرهنگ را با لهجه سليس مرفهين بي درد نظير مرسي!!! از آن خودت کني ...آره تو مقصري چون يه عده روشنفکر جامعه شناس رو تو دانشگاه و اينجا دور خودت جمع کردي تا تشويقت کنند ولي اون مدل کفش و ديستکش و کيسه خواب خارجي ات و تمام وسايل شخصي ات و دستهاي نگران و مهربان پدر و مادرت و حسابهاي ميليوني اشان که تو را از کسب و کار پول بي نياز کردند و فقط دنبال سوژه فرستادند مرا بر آن مي دارد تا خودم کار کنم و خرجم را در آورم ...اين تاريخ است که تکرار مي شود و درست زماني که اجداد شما بر تختهاي اربابي اشان تکيه ميزدند رعيت پيشگاني چون پدران ما خدمتشان مي کردند و نگاه ترحم آميزشان را به زور تحمل ميکردند اما من تحمل ندارم ... من خدايم را دوست دارم و به زبان عربي ميگويم :شکرالله که دنيايم شادتر و اميدم از امثال تو بيشتر است...مرا به تصوير نکش و دوربين و وبلاگ و فتو بلاگت و فرهنگ ديکته شده ات را به رخ امثال من نکش