و اما من؛ در اين زمان گمان مي کنم تمام دنيا شمشير را برايم از رو بسته است، دست اميد از زمين و زمان مي کشم و اميد آمدن سواران خرامنده خورشيد را در دل مي پرورانم و از همه چيز دست کشيده ام و دل و دست از هر چيز و هر کسي بريده ام و لحظه اي نمي يابم آن عزيزان را در كنار خويش تا به بهشت ترجيح شان دهم و همچون تو از وجودشان لذت برم
افسوس و صد افسوس...................