شب است . ماه به نیمه رسیده است و شهر چشم انتظار آمدن موعودی . چشمان من اما به انتظار هیچ نویدی ننشسته اند . شب است . ماه به نیمه رسیده است و فخر می فروشد بر خارهای پرشمار که از روشنای اش در پاهای پر تاول گمشدگان این دشت فرو نمی روند . شب است . ماه به نیمه رسیده است . ستارگان بی رونق با حسرت به این کهنه خورشید شب می نگرند . شب است . ماه به نیمه رسیده است اما شب است که به قول آن بزرگ : گر هر ستاره ماه شود باز شب شب است . شب است . ماه به نیمه رسیده است ، فخر می فروشد ، نور می تاباند ، روشن می کند اما پاهای خسته ی من را دیگر توان قدم برداشتن نیست . تکیه داده ام به تک درخت خشکی که گویا سالهاست رنگ باران ندیده است و به تمسخر به ماه می نگرم که دیر هنگام عزم برافروختن کرده است و از قامت آن داس خونخوار باری برای دو سه روزی بیرون آمده است . شب را با گمشدگان آسمان ، این شبروان تا ابد ، این ستارگان بی کس رها شده در این پهنه ی بی پایان ، این هم دردان و هم پیالگان دوست دارم نه برای این متظاهر بدفیافه که از یمن قدومش ستارگان بی فروغ شده اند . هذیان می گویم ! نمی دانم چه می نویسم ! فقط آنقدر خسته بودم که تنها نوشتن به من آرامش میداد . نوشتم . همین .
پ . ن 1 : این متن را دو شب قبل بر بام کاهگلی خانه ای در روستا و در حالی که گوشه ی چشمی بر آسمان و ماه داشتم نوشتم پ . ن 2 : این بی گاه نوشته ها بیان گر احساسات گذرای من هستند و نمایان گر ایدئولوژی من نمی باشند اگر غیر از این نیز باشد در زیرش ذکر می شود لذا حوصله خواند کامنت های بی ربط را ندارم اصلا !!! پ . ن 3 : آن بزرگ اخوان ثالث بزرگ است
نوشته شده توسط طه ولی زاده در دوشنبه 87/5/28 و ساعت 1:45 صبح | نظرات دیگران()