نوای زمستان
به فریادم برس جانا هوا هم بوی نا دارد
در این تاریکی و وحشت دلم عزم فنا دارد
نگاهی نیست آهی نیست ، سکوت است و خزان زرد
نگاهی کن ! بده دستی ! سکوتت بوی (( لا )) دارد
ببین درد تن رنجور این آشفته ی زخمی
که از پا تا به سر هر جا هزاران جای پا دارد
کنون بگذشت کار من ز بی یاری و بی باری
تو رحمی کن به این مسکین ، رخت رنگ جفا دارد
کنون حال من است اینجا به فعل از ادب دوری
تو خود دریاب حالم را که حالم درد گا دارد
......................................................................
پ . ن 1 : شعر از خودم
پ . ن 2 : این شعر ابتدا در محافل دوستانه تر و در جمع نزدیکان خوانده شد و بعد از استقبال ایشان از این شعر تصمیم گرفتم آن را بر روی وبلاگ قرار دهم . باشد که آغازی باشد بر دریدن پندار های بیهوده شکل گرفته از من و نوشته هایم