نوای زمستان
بعد از چندی که تمام عناوین کتاب های مورد مطالعه ام شده بود حقوق کودکان و زنان و جنبش ها و مبانی جامعه شناسی و از این قبیل کتاب ها ، هفته گذشته دو رمان " ها کردن " نوشته پیمان هوشمند زاده و " کافه پیانو " نوشته فرهاد جعفری را خواندم . کتاب های خوبی بودند مخصوصا کافه پیانو که پر بود از احساسات و نگرش های مشترک و البته پر از نگرش های غیر مشترک . هر دو کتاب دارای نثر تازه و بکری ( حداقل در بین کتاب های ایرانی ) هستند ، نثری که به کمک نقطه ضعف ها و قسمت های کند کتاب آمده و نگذاشته است که هیچگاه متن از تکاپو و روایت جاری داستان باز بماند . هر دوی این کتاب ها ، کتاب های پر فروشی بوده اند . " ها کردن " با تیراژ دو هزار نسخه به چاپ پنج رسیده و " کافه پیانو " به چاپ دوم . کافه پیانو داستان زندگی مردی است از زبان خودش که به حق می تواند نماینده ی " ما " ی امروز باشد . مایی که در جریان فشار ها و تفکرات جامعه سردرگرم شده ایم . عادت ندارم که داستان کتاب ها یا فیلم ها را بازگو کنم تا تازگیشان برای هرآنکس که می خواهد ببیند یا بخواندشان محفوظ بماند . فقط بد نیست که بگویم خواندن این دو مخصوصا کافه پیانو خالی از لطف نخواهد بود .
باید اعتراف کنم که اگر لطف دوست نازنینم الناز محمدی عزیز نبود من این کتاب ها را نمی خواندم . یعنی نه فقط لطف اش که بیشتر آن "رندی" مخصوص و منحصر به فردش باعث شد که این دو کتاب را بخوانم . می خواهم بگویم که خیلی کم پیش می آید یکی مثل الناز پیدا بشود که برای تولدتان دو کتاب هدیه گرفته باشد و بعد برگردد به شما بگوید : (( تا هفته ی دیگه بخونشون بیار بده خودمم می خوام بخونمشون )) . خیلی کم پیش می آید که یک نفر اینقدر بی قل و غش باشد و خودش را اسیر تعارفات و چهارچوب های مزخرف و روزمره نکرده باشد . اصلا من فکر می کنم که این "رندی" ها خیلی منحصر به فردند و هرگز تقلید پذیر نیستند . هر کس مخصوص خودش را دارد . مثلا هیچ بعید نیست علی با آن هنرمندی و پرستیژ بی نظیرش توی یک جمعی که دارند در مورد موسیقی آلترناتیو یا اسپیس راک و ... بحث می کنند ، یکدفعه دست کند یک موسیقی مقامی خراسانی رو از توی لالوهای مغزش بیرون بکشد و بزند زیر آواز : (( مادیون سم طلایی عروس چه رامشه ... راه میره یواش یواش میدونه عروس سوارشه ... زیر رو بند زریش چشم عروس به یارشه ... )) و تصنیف را تا ته بخواند و نگاه چپ چپ و متعجب دیگران را به هیچ جایش هم حساب نکند کما اینکه این کار را کرده است . به نظر من آدم هایی که فاقد این "رندی" منحصر به فرد باشند اصلا به درد دوستی نمی خورند . با آنها بودن یعنی وقت تلف کردن . اینها انسان های بی خلاقیت و راکدی هستند که بقیه را هم مثل خود ساکن و لجنزار می کنند . آن وقت هم که شما را مثل خود لجنزار کردند ،دوره می افتند و پیش همه برای شما و عاقبتتان سر تکان می دهند که : بیچاره فلانی و حال و روزش ...
خلاصه که "رندی" الناز بود که وادارم کرد هرچه سریعتر این دو کتاب را بخوانم و شدیدا لذت ببرم و البته افتخار کنم به دوست هایی مث علی و الناز و ...
...............................................................................................
پ . ن 1 : برای پوریا و تمام دغدغه ها ، درد دل ها و حرف های گفته و نگفتنیمان :
بی روشنی پدید نیاید بهای در
در ظلمت زمانه که داند چه گوهریم ؟
پ . ن 2 : نمی دانم چرا امشب دلم عجیب هوای خانم احمدنیا و دفترشون و پوریا و اون چایی های عالی بی نظیر را کرده است !
پ . ن 3 : هفته نامه شهروند امروز در شماره شصت و چهار خود به تاریخ سی و یک شهریور در صفحه هشتاد و یک ، مطلب بسیار خوبی را با عنوان : " راه ناتمام " و با قلم شهیندخت مولاوردی در مورد لایحه حمایت از خانواده چاپ کرده و در زیرش توضیح داده که : " متن این مقاله به دلیل کمبود جا خلاصه شد " . می خواهم بدانم که مصاحبه با مریم بهروزی یا مقاله نه چندان قوی و نسبتا تکراری عباس عبدی مهمتر از این مقاله پخته و عالی بوده است که خلاصه اش هم اینچنین جذاب به نظر می رسد ؟ اگر این چند صفحه ای که به لایحه اختصاص داده اید حکم ویژه نامه دارد که خب کمبود جا توجیه بسیار مسخره ای است ! اگر هم حکم ویژه نامه را ندارد خب می توانستید همان موارد اشاره شده یا مشابهشان را که قبلا چه اینجا چه جاهای دیگر خوانده ایم ، حذف کنید . در ضمن این روز ها متاسفانه دارم می بینم که شهروند امروز در حال تبدیل شدن به یک مجله غیر حرفه ایست که شاید یک پست کامل برایش نوشتم .
پ . ن 4 : پی نوشت ها از متن بیشتر شده اند و این اصلا خوب نیست . شرمنده .