نوای زمستان
دیدیمت مست و خرامان
قدح باده به دست
با رقیبم در جاده ی دور
می وزیدی و زمن می رفتی
چون نسیمی رقصان
دست او را در دست
و دل من لرزان
بغض خود را خوردم
خنده هایت همه شوق
اشک هایم همه درد
روز های خوشمان بی تکرار
خاطراتت همه غم ها ی جهان
زهرخندی را باز
بر لبم بنشاندی
زانوانم همه در حسرت حرکت بودند
و گلویم
درد حرفی که به لب داشت نگفت
شاید هم فریادی
پنجه هایم همه قایق شده بود
اشک هایم همگی دریایی
و تو ای قصه ی بی تکرارم
همچنان می رفتی
با تشکر از پسر دایی عزیزم حسین آقا که در تصحیح این شعر واقعا کمک کردند