نوای زمستان
اولین متنی که در وبلاگ گروهی سبز سرخ گذاشتم ، وبلاگی که به دنیا نیامده از هم پاشید
قرار شد بنویسیم " چرا " ، چرایی که روز ها ذهن من را به خود مشغول کرد ، چرایی که شاید باعث شد که یک هفته دست به قلم نبرم . چرایی که تا عمق وجودم رخنه کرد تا شاید جوابی در خور بیابد .
آری ، نوشتن برای من یک نیاز است . همان گونه که نوشیدن آب ، همان گونه که نیاز به معبود .
یادش به خیر ، استادی می گفت : (( همیشه بنویس و هنگامی که دیدی موضوعی برای نوشتن نداری اینگونه شروع کن : امروز موضوعی برای نوشتن ندارم .......... ))
قلم زبان روح من است و کاغذ هم گوش او . مثل فردی که دائم با خود در حال زمزمه باشد .
اما این فرد گاهی نیاز دارد بلند حرف بزند ، گاهی حتی باید فریاد بکشد ، گاهی باید غر بزند و گلایه کند ، گاهی باید بلند بلند بخندد و گاهی چنان گریه کند که زمینیان مبهوت و خیره به او نگاه کنند . نمی شود که تا ابد با خود زمزمه کرد .
قبول دارم که (( ارزش هر فرد به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد * )) اما این را هم باور دارم که گاهی باید فریاد زد و خود را نمایاند .
اگر کسی حرف های مرا نشنود و نوشته هایم را نخواند پس چگونه می توانم خطاهای خود را دریابم ؟ پس من چگونه می توانم بفهمم که ایراد کارم کجاست ؟
کسانی که فقط با خود زمزمه می کنند هیچگاه پیشرفت نمی کنند . زیرا منتقدانی ندارند که عیب کارشان را به آنها گوشزد کنند .
با این اوصاف به فکر مکانی می گشتم که متن هایم را قشر های مختلف جامعه ببینند و هر کس نظرش را پیرامون نوشته های من بگوید .
پس تصمیم گرفتم که وارد دنیای مجازی اینترنت شوم و خود را اینگونه فریاد بزنم و بگویم : آی اِی شمایان ، این من هستم ، من : تنها ترین مرد خداوند .
----------------------------------------------------------------
* جمله ای از دکتر علی شریعتی