نوای زمستان
داشتم به این فکر میکردم که به عنوان اولین پست بعد از سلام چی روی وبلاگ بذارم.
رفتم جلوی کتابخونه دیدم دیوان شاطر عباس صبوحی همین جلو افتاده دیوانش اندازه ی یه دفتر یادداشت کوچیکه بازش کردم و این شعر اومد به نظرم خیلی جالب بود و همون رو انتخاب کردم و می ذارم که هر کی خوشش اومد حالشو ببره:
غمت شود به دل من فزون دقیقه دقیقه دلم ز هجر شود پر ز خون دقیقه دقیقه
هر آنچه خون به دلم شد ز اشتیاق جمالت شد از دو دیده زارم برون دقیقه دقیقه
هر آن دلی که به دام کمند زلف تو افتد زغم فتد به سر او جنون دقیقه دقیقه
هلاک می شدم از تیر باز او به نگاهی دگر لب تو نمی شد مصون دقیقه دقیقه
چه فتنه ایست به چشم سیاهکار تو ای مه به یک نظر کند عالم فسون دقیقه دقیقه
که را شهید نمودی به من گذار که ریزد ز تیغ ناز تو پیوسته خون دقیقه دقیقه
ز ضرب تیشه ی فرهاد و تیر غمزه شیرین هنوز ناله کشد بیستون دقیقه دقیقه
پس از حکایت مجنون زعشق از غم لیلی کسی ندیده چو من تا کنون دقیقه دقیقه
ز کلک نغز صبوحی شکر ز خامه بریزد ز وصف آن لب یاقوت گون دقیقه دقیقه
یا علی