نوای زمستان
هفته ی پیش در معیت امیر منصور کرم دار وسردار عباس ولی خان به همراه عائله ی ایشان من باب تفرج به دیار طبرستان اندر شدیم.از آنجا که این حقیر برای مطالعه و گذران امور درس و بحث در آن دیار کلبه ای اجاره نموده بودم از دو سردار درخواست نمودم تا به دیده ی منت به کلبه ی ما آمده و در آنجا اطراق کنند.
ودو سردار از روی لطف درخواست مرا اجابت فرمودندوبه خانه اندر شدیم.اسب ها را در حیات بستیم و به اندرونی وارد شدیم.چون شب فرا رسید همگان خوابیدند. وتا آنجای سفر مشکلی نبود.سحر وقتی که خروس ها شروع به خواندن نمودندوسپیده دمید از برای عمل به تکلیف برخواستم و برای قضای حاجت به سمت مستراح ره پیمودم.دیدم که امیر منصور کرم داربا لوله ای در دست مشغول باز نمودن چاه مسدود شده است. در دل به صاحب خانه لعن فرستادم و گفتم خانه ات خراب شود که خانه خرابم کردی .با کلی عذر خواهی لوله را از امیر گرفتم و مشغول به بالا و پایین نمودن آن کردم.اما توفیقی حاصل نشد.8بطر جوهر نمک ومحلول های متعدد دیگرهم کار گر نیفتاد.
در همان اثنا سردار عباسولی خان هم بیدار شد وقصد قضای حاجت نمودکه خطاب به او گفتم سردار چاه خلا گرفته است.
خلاصه اسب ها را زین نمودیم و همگان به سمت توالتخانه ی شهرداری به راه افتادیم.من هم به پیروی از سایرین در صف ایستادم.وپس از رفع مورد به سمت اسب ها راه افتادم ولی به محض خروج از توالتخانه پیرمردی ندا در داد که ای مرد پول یادت نرود. نگریستم ودیدم پیرمرد توالت فروش است که از هر نفر 50 چوب می گیرد. پیش خود اندیشیدم که این پیرمرد توالت شور از درشکه ران(که کرایه ی آن 50 چوب در هر سرویس است)به مراتب بیشتر در می آورد وبه فکر سرمایه گذاری در این تجارت پر سود افتادم.
و در این حکایت پندی بود برای صاحب خرد.