سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: پنج شنبه 103 فروردین 9

از جلوی خونمون با ویلچیرش رد شد. دوربین رو برداشتم و دویدم بیرون.تو جاده کمربندی دیدمش.رفتم جلو و بهش سلام کردم . دستشو دراز کرد و باهام دست داد.گفتم :میخوام ازت یه عکس بگیرم میذاری؟گفت :برای چی؟گفتم می خوام در موردت مطلب بنویسم. گفت: چه مطلبی؟گفتم: مطلب دیگه.گفت:بچه ی کجایی؟گفتم:تهران.

گفت کجای تهران؟گفتم:... .گفت :... همون وحیدیه اس گفتم:نه. دوباره پرسیدم می ذاری ازت عکس بگیرم؟ گفت: بگیر. یه عکس ازش گرفتم.باهاش دست دادم و خداحافظی کردم.همون جوری عقب عقب از ما دور شد.همون جوری داشت می رفت تو لاین سرعت.که رفتم و گرفتمش و آوردمش کنار خیابون. پیش خودم فکر کردم حالا ایندفعه من گرفتمش.دفعه ی بعدی چی می شه ؟

چند روز پیش همین جوری عقب عقب که می رفت با سر افتاد زمین وقتی بدو بدو رفتیم و گذاشتیمش رو ویلچرش گفت:ناراحت نباشین من عادت دارم.

 

میگن یکی از مخ های این شهر بوده.المپیادی و از این حرفا.یه روز داشته از جاده رد می شده که ماشین می زنه بهش.از شانسش (یا نمودونم از بد شانسیش)راننده خر پول بوده.به بابابشم می گه من می برمش خارج و خوبش می کنم.دکترا هم می گفتن که خوب میشه .اما بابش می گه پولشو بده به خودم. خودم دوا درمونش می کنم. پول رو میگیره ومی خوره و برای این بنده ی خدا هم فقط یه ویلچیر می خره .

الانم این بنده ی خدا کارش اینه که صبح تا شب روی ویلچرش میشینه و با اون یه پاش که کار می کنه عقب عقب میره با همه سلام می کنه از بعضی ها یه سیگار می گیره و روزش رو شب می کنه.همه ی اهالی هم میشناسنش.

خلاصه که همین نه جمع بندی ای می خواد و نه هیچ چیز دیگه .

یا حق.


 نوشته شده توسط در سه شنبه 85/7/25 و ساعت 1:28 صبح | نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم

نوای زمستان
طه ولی زاده
از زبان یک دانشجوی جامعه شناسی علامه طباطبایی خواهید خواند فردی که کورسو امیدی به آینده دارد : ...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 4
مجموع بازدیدها: 269253
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو
موسیقی وبلاگ من