نوای زمستان
به خودم گفتم : هی پسر تو کعه اینجوری نبودی . تو تا حالا یک بار هم جا نزدی . اصلا این تو مسلک تو نیست .
گفتم پسر یادت بیاد اون روز رو که گفتی تغییر رشته میدم همه گفتن نکن . پای حرفت وایسادی و بهترین نتیجه رو گرفتی ؟ حالا کجان اونایی که همه ی وجودشون زبونشون بود ؟ مگه نمی بینی گم شدن ؟مگه نمی بینی هیچ کدومشون صدا شون در نمیاد ؟
گفتم : پسر یادت بیاد اون روز رو که گفتی درس می خونم . همه خندیدن . یادت بیاد که نشستی و خوندی و پوزه ی همه ی اونایی که یک عمر برات باد تو گلو می انداختند و نصیحت های پدر مابانه شون حالت رو به هم می زد ، به خاک مالیدی .
گفتم پسر تو پر رو تر از این حرف ها بودی که چون یک سری دوست نما دیگه نمیان نوشته هات رو بخونن و نظر بدن جا بزنی .
تو چرا تعطیلش کردی ؟
گفتم بی خیال همه اون هایی که فکر می کردی دوستاتن ولی حالا فهمیدی ... بی خیال .
تو بنویس ، هر کس خواست میاد می خون هر کس هم نخواست نیاد . بزار برن متن های مزخرف تر از متن های خودشون رو تو وبلاگ های مزخرف تر از وبلاگ های خودشون بخونن .
گفتم پسر چرا بی اعتنایی یک سری مدیر تنگ نظر ، کوته فکر خود سانسور اینجوری عذابت داده ؟
فقط به خاطر اینکه مسخره ترین متن هات رو چون فقط یک ذره جنبه مذهبی داشت متن برتر میکردن ولی حالا که بهترین متن های عمرت رو نوشتی انگار نه انگار ؟
نه من اهل جا زدن نیستم . من می مونم حتی اگر بازدید های روزانم یکی دو تا باشه .
من می مانم .