سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: دوشنبه 103 آذر 5

راستش را بخواهید همه چیز از یک اسب شروع شد . نه ، اگر خیلی راستش را بخواهید همه چیز از چندین اسب شروع شد . خب نیاز به توضیح نیست که منظور از اسب ، همین اسب تکامل یافته امروزی است . منظورمان ابدا اسب های ماقبل تاریخی نیست .
باز هم اگر راستش را بخواهید ما هرچه مطالعه کردیم ندیدیم جایی داروین در نظریه اش گفته باشد که کی این اسب به تکامل رسید . داستان از خیلی قدیم شروع می شود : شاید زمان دایناسورها ، شاید بعد از عصر یخ بندان ، اصلا شاید قبل یا بعد خوردن میوه ممنوعه ، شاید هم دقیقا همان زمانی که هابیل یا قابیل در حال خاک کردن قابیل یا هابیل بود . ( هنوز ندیدم کسی با اطمینان بگه که قابیل زد توی سر هابیل یا هابیل این جنایت رو کرد بگذریم ) .
از موضوع دور افتادیم . آن زمان حالا هر زمانی که بود اسب های زیادی در مراتع سر سبز و خالی از انسان ( این موجود تو پایی که هرچه زور بزنم نمی توانم بگویم دقیقا چه مشخصاتی دارد ) ، آزاد و رها برای خودشان در گروه های مختلف می چریدند و می خوردند و می آشامیدند . به دور از هر بلا و هر دشمن . آرمان شهری بود برای خودش . تا اینکه یک روز سرو کله موجود وحشیی پیدا شد . نه اشتباه نکنید این موجود انسان نبود . هر چه بود که اسب ها برای اولین بار می دیدندش . موجودی مثل شیر و ببر . موجودی که حتما نسلش خیلی پیشتر ها منقرض شده است . خلاصه حوصله یتان را سر نبرم ، آن موجود به سمت یکی از اسب ها حمله کرد اما اسب های دیگر به مقابله برخاستند و بدن آن موجود وحشی را آماج لگد های خود کردند . آن موجود هم فرار را بر قرار ترجیه داد . اما این را هم بگویم که اسب های زیادی زخمی شدند . همه خونین و مالین به سمت چرا گاه برگشتند . البته جای زخم هایشان طولی نکشید که بهبود یافت .
این ماجرا بارها و بارها اتفاق افتاد تا جایی که یال سفیدان ( معادل ریش سپیدان . گویا در دنیای اسب ها از این واژه استفاده می شود ) قوم تصمیم گرفتند برای این موضوع انجمنی بر پا کنند . به پا کردند و به این نتیجه رسیدند به جای آنکه هر بار چهل پنجاه تا از اسب ها زخمی شوند ، بهتر است به آن حیوان وحشی اجازه بدهند که بیاید و یکیشان را بخورد و مابقی را خط بکشد . همینگونه هم شد . آن موجود وحشی ماهی یک بار می آمد و اسبی را به مسلخ چنگال هایش می فرستاد .
اسب های رشید قد بلند گردن کش هم برای آنکه صحنه ی این جنایت را نبینند سر خم می کردند و می چریدند . غافل از اینکه دنیا هردنبیل نیست و نظریه ی داروینی در آن وجود دارد . پس رفته رفته از بس که چریدند گردن بلندشان کوتاه شد و شکم زیبایشان چاق و گوش خوش تراششان دراز . شدند خر . به همین سادگی . آن اسب های آزاد آزاده شدند خران بارکش تو سری خور گوش دراز ( تا این موقع دیگر قطعا انسان خلق شده بود و به مرحله کشاورزی رسیده بوده است )
البته برخی از آن اسب ها از همان اول به کوه ها پناه بردند و اسب ماندند و با آن موجودات وحشی جنگیدند .
این قسمت را بگذارید تند بگویم که هم دل من هم دل شما برای این خرهای بدبخت فلک زده خواهد سوخت :
دو سه باری این خرها متحد شدند و اعتصاب کردند و باری بر نداشتند ولی دیگر کار از کار گذشته بود ، انسان ها خیلی پیشرفت کرده بودند . البته من خوب که نگاه می کنم می بینم گوشها مقداری کوچک شده اند اما چون همش راستش را می خواهید می گویم : امیدی به این خرها ندارم . چون خرند ...

 نوشته شده توسط طه ولی زاده در چهارشنبه 86/10/12 و ساعت 12:38 صبح | نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم

نوای زمستان
طه ولی زاده
از زبان یک دانشجوی جامعه شناسی علامه طباطبایی خواهید خواند فردی که کورسو امیدی به آینده دارد : ...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 38
بازدید دیروز: 39
مجموع بازدیدها: 272705
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو
موسیقی وبلاگ من