نوای زمستان
نه ، مشکل نه قلم است نه دست های پر چین و چروک من که چیزی نمانده در زیر بار سنگین قلم جان فدا کنند . مشکل حتی کاغذ های تازه تنیده شده ی دفتر نو هم نیست که بوی خوب جنگل هنوز از آنها به مشام می رسد . مشکل ازدیاد درد است و سیاهی تا جایی که نمی دانی از کجا شروع کنی ، از چه بنویسی و بر سر که فریاد بر آوری .
خیابان را که گز می کنی ، مهم نیست چشم هایت چقدر بسته باشند ، حتی اگر پارچه ی سیاهی بر چشمانت باشد باز هم این فقر و درماندگی را در بند بند این شهر سالخورد پیر حس می کنی . رو اگر برگردانی به کدام سو ؟ که سراسر درد است و دلمردگی . پای اگر از رفتن باز داری ، چگونه ؟ چگونه می توان پای از رفتن بازداشت در حالی که دو قدم آن سو تر شاید کودکی باشد نیازمند یک نگاه پر مهر . نگاه پر مهری که هر چند از یادش برده ای اما هنوز می توانی آن را در کورسوی انبار آشفته ی ذهنت پیدا کنی .
مشکل نه قلم است نه دست های پر چین و چروک من .مشکل نوشتن من از فقر و درد و سرماست ، حال آنکه خود در کنج اتاق گرم بر پشت میزی نشسته ام که قیمتش دستاورد یک یا چند سال زحمت یک کودک خوردسال است . و چقدر رقت انگیز است وقتی با شکم پر برای کودکانی اشک می ریزم که یک لقمه از آن غذا برای یک شبشان کافی بوده است . چقدر زجر آور است وقتی با خیال راحت بر دسته های مبل تکیه می زنیم و دم از حق بیچارگان و کارگران دم می زنیم و صدایمان را تا سر حد دیوار صوتی بالا می بریم که بگوییم : همه با هم برابریم و برادر ... چقدر خنده دار است ... چقدر گریه آور ...
.................................................................
پ . ن : اسم عکاس هنرمند این عکس زیر خود عکس هست .
پ . ن 2 : ممنونم از اینکه حتی در این ده دوازده روز اینجا رو تنها نذاشتید .