نوای زمستان
با که این درد را در میان بگذارم ؟ چگونه بنویسم ؟ قلم را نه اصلا این دست را چگونه بگردانم ؟ به که بنویسم ؟ به هلیا یا پدر ؟
... یا اصلا برای خودت ؟
من با تو در چمخاله بزرگ شده ام ، همپای پرستو از قصه هایت خانه ای برای شب های تنهاییم ساختم ، ابن مشغله ات هم دردم است و ابوالمشاغلت بزرگترین آموزگارم ، عاشقانه ی آرامت را واژه واژه اشک ریختم ، بازگشت هلیا ، چهره ی خسته ی پدر و مرگ مادر همچون تو درهمم شکست ، حالا چگونه باور کنم که رفته ای ؟ چگونه این خود تنها را تنها تر از این کنم ؟ چگونه بپذیرم ؟
بی تو من خانه ای برای شب هایم ندارم ... بی تو من آرشم در قلمرو تردید ... بی تو باور کن باور کن دیگر نمی شود عسل اصل پیدا کرد ...
گریه تاب از کفم برده است ، چگونه باور کنم ؟
وقتی که دو روز قبل از قول تو برای نیکو نوشتم : " به امید باز گردیم پیش از آنکه نا امیدی نابودمان کند " ، هرگز به این نمی اندیشیدم که قرار است این چنین در هم شکنم .
این بار نه آنگونه که برای قیصر نوشتم ، این بار در اوج غم و اندوه و بی خویشی می توانم سینه ام را بالا بگیرم و بگویم هر چند کم اما بارها از تو یاد کرده ام ... پیش از رفتنت .
من از تو آموختم چگونه به خود ببالم . چگونه خویش را در خلوت سرشار از خلوصی بشناسم
چنان مسخ شده ام که نمی دانم قلم را چگونه بگردانم . نمی دانم چه بگویم .
بیشتر هذیان را می ماند تا نوشته . حتی نمی دانم چه نوشته ام .
چقدر از تو بدم می آید هلیا ...
پدر بگذار تمنا می کنم بگذار بازگردم ...
آنگاه برهنه ، تهی ، غمگین و سلامت رفتیم تا از رودخانه بگذریم ...
رود طغیان کرد...
همه ی ما در آب فرو رفتیم
..........................................................................
مطالب مرتبط :
20 خرداد ، وداع با ابراهیمی ( رادیو زمانه )