سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: جمعه 103 آذر 2

در این تنگین قفس

هر روز ما خسته

بسان رهروانی اندر اندیشه

در اندیشه هزاران جای و آبادی

هزاران دشت هزاران رود

هزاران مرغ چه چه زن

هزاران جنگل و بیشه

ولی افسوس پاهامان

همه به یکدگر بسته

نه حرفی را توانایی به گفتن هست

نه فریادی

نه آهی را رهایی از دل و ریشه

به گندابی فرو افتاده از هر درد

به دردی که فرو افتاده از گنداب های

حول

به کولاکی چنان وحشی

زمستانی به غایت سرد

غروبی بی طلوع و زخم سر بسته

و سر تا سر خزان و برگ های زرد

توانی نیست

" آهی نیست "

کمک من از که خواهم ؟

ای شمایان

ای که پاهاتان همه بسته ؟


 نوشته شده توسط طه ولی زاده در یکشنبه 85/5/1 و ساعت 12:42 عصر | نظرات دیگران()

دیدیمت مست و خرامان

قدح باده به دست

با رقیبم در جاده ی دور

می وزیدی و زمن می رفتی

چون نسیمی رقصان

دست او را در دست

و دل من لرزان

بغض خود را خوردم

خنده هایت همه شوق

اشک هایم همه درد

روز های خوشمان بی تکرار

خاطراتت همه غم ها ی جهان

زهرخندی را باز

بر لبم بنشاندی

زانوانم همه در حسرت حرکت بودند

و گلویم

درد حرفی که به لب داشت نگفت

شاید هم فریادی

پنجه هایم همه قایق شده بود

اشک هایم همگی دریایی

و تو ای قصه ی بی تکرارم

همچنان می رفتی

با تشکر از پسر دایی عزیزم حسین آقا که در تصحیح این شعر واقعا کمک کردند


 نوشته شده توسط طه ولی زاده در سه شنبه 85/4/27 و ساعت 10:59 صبح | نظرات دیگران()
<      1   2      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم

نوای زمستان
طه ولی زاده
از زبان یک دانشجوی جامعه شناسی علامه طباطبایی خواهید خواند فردی که کورسو امیدی به آینده دارد : ...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 14
مجموع بازدیدها: 272514
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو
موسیقی وبلاگ من