نوای زمستان
پدرو آلمادووار ( pedro-almodovar ) با فیلم همه چیز درباره ی مادرم نشان می دهد که چگونه می توان در اوج سادگی عظیم و بزرگ ساخت . چگونه می توان با روایتی چنین صاف و صریح مخاطب را تکان داد . آلمادووار بار دیگر ثابت می کند که فضای امروز سینما فضای شعار زدگی و دیالوگ پرانی و نتیجه گیری نیست معضلاتی که متاسفانه اکثر سینماگران سینمای ما درگیر آن هستند * . All about my mother از آن دست فیلم هایی است که کلیتش تاثیر همیشگی بر نگاه مخاطبش دارد . تاثیری که هرگز جنبه سمپاتیک ندارد چه همانطور که اشاره شد فیلم شعارزده ای نیست .
فیلم تنها روایتی است از یک زندگی ، روایتی ساده از ماجرایی نه چندان ساده . داستانی از زندگی یک زن . یک مادر که علیرغم تمام سختی ها و مشکلات هرگز نمی شکند ، امید نمی برد و از پا نمی افتد . فیلم نشان می دهد که بازیگری و زندگی چه پیوند ناگسستنیی دارند مخصوصا در زندگی یک زن که از جبر روزگار و موقعیت همیشه فرودستش این خصلت را برای گذران زندگی به ناچار خوب آموخته است و اصلا جزئی از زندگی او شده است .
یک درام فوق العاده که کلی حرف برای گفتن دارد . یک فیلم که هر سکانسش را می شود چندین بار دید و بیشتر لذت برد و بیشتر فهمید . می توان ساعت ها به موسیقی اش گوش داد و سیر نشد . حقیقت این است که بعد از دیدن فیلم و رهایی از خلسه ی بعدش پیش از هر کاری اینترنت را به دنبال sound track های فیلم زیر و رو کردم . بازی سیسیلیا روث ، مارسیا پاردس ، پنلوپه کروز و بقیه بازیگران هم عالی است و هر کدام جای بحث مفصلی دارد که در این بی گاه نوشته مجالی برایش نیست .
خلاصه که من به شما پیشنهاد می کنم که این فیلم را از هر راهی که می توانید پیدا کرده و ببینید و مطمئن باشید که این تلاش برای پیدا کردنش حتما ارزشش را خواهد داشت .
......................................................................................
پ .ن 1 : کافیست برای اثبات این ادعا که فیلمسازان ما شدیدا دچار شعارزدگی هستند به فیلم های مسعود کیمیایی یا بسیاری دیگر از فیلمسازان رجوع کنید !
پ . ن 2 : منکر فیلمهای خوبی که در ایران ساخته می شوند و کارگردان های خوبی که داریم نیستم لذا یک طرفه به قاضی نروید
پ . ن 3 : لایحه مثلا حمایت از خانواده در وضعیت اسفباری به سر می برد و متاسفانه دیری نمانده که تصویب شود ...
The mist یا همان مه از آن فیلم هاییست که حس تلخی به تماشاگر القلا می کند . بعد از دیدنش هم احساس خوشایندی داری و هم یک احساس تلخ گزنده . وقتی تمام می شود فکر می کنیم ای کاش هر گز آن را ندیده بودیم . حاضریم در صورت امکان آن را از حافظه امان پاک کنیم ولی خوب می دانیم که اگر فرصتی پیش آید باز به تماشایش خواهیم نشست .
یادم نیست کجا اما جایی از قول کسی خوانده ام : (( وقتی که چرخ های کافکا از روی ذهن کسی عبور کند ، او دیگر آن آدم سابق نخواهد بود . )) . مه از این نوع آثار است .
مه ، همچون آثار بزرگانی چون سارتر ، کافکا و سلینجر مخاطبش را همزمان دچار لذت و عذابی توامان می کند .
مه ، حکایت نسل بشر است . روایتی که فرانک دارابونت با آن نبوغ خاص خودش از سرگذشت انسان دارد .
فیلم داستان شهر کوچکی است که طوفانی در آن اتفاق می افتد و سپس مهی کل شهر را در بر می گیرد . مهی که در درونش موجودات ماقبل تاریخ زندگی می کنند . نود درصد دقایق فیلم در فروشگاه زنجیره ایی اتفاق می افتد که چند ده تن از مردم برای نجات از دست موجودات عجیب به آن پناه برده اند و داستان تلاش آنها برای رهایی از این بند .
البته اشتباه نکنید ، فیلم به هیچ عنوان و تاکید می کنم ، به هیچ عنوان همچون فیلم های هالیوودیی نیست که موجودات لزج چندش آور در آن موج می زنند . برعکس در کل فیلم شاید این موجودات ده دقیقه هم در کادر دوربین نیستند اگرچه در طول فیلم ، در پس زمینه ذهن شما حضور دارند .
یکی از زیبا ترین داستان های فیلم ، ادعای رسالت زنیست که خود را فرستاده خدا می خواند و جالب آنکه در آن محیط مملو از وحشت ، پیروان زیادی نیز پیدا می کند . پیروانی که حتی به فرمان او ، همچون ابراهیم انسان را قربانی می کنند و نگاه انتقادی دارابونت به این موضوع که خود به تنهایی ( حداقل برای من ) جای ساعت ها بحث دارد .
(( کافیست دو نفر را در اتاقی کنار هم بگذاریم ، ساعتی نگذشته به دنبال بهانه برای کشتن دیگری می افتند . )) این دیالوگی تکان دهنده است که در اوج و پیک هراس داستان می شنویم .
خالی از لطف نیست که بگویم این فیلم شکه آور ترین پایان بندی را در کل تاریخ سینما داراست ، بی هیچ اغراقی .
و البته موسیقی بی نظیر و استثنایی فیلم . موسیقیی که تم آن بسیار شبیه تم موسیقی فیلم مونیخ ، اثر انتقادی اسپیلبرگ است .
از این کارگردان فیلم هایی نظیر : the shawshank redemption یا فرار از شاوشنگ ( که بر اساس داده های imdb دومین فیلم محبوب تاریخ سینماست ) _ Green mile یا همان مسیر سبز ( معروفترین فیلم او در ایران ) _ Majestic و سرزمین شبدرها را دیده ام .
..........................................................................................................................................
پ . ن : توقعی مبنی بر دیدن کامنت شما بر این نوشته ندارم زیرا که احتمال کمی دارد که این فیلم را دیده باشید . این متن را بیشتر برای ماندن احساساتی که بعد از دیدن فیلم در من شکل گرفت در حافظه ام . نوشتم .
چند ماهی می شود فیلم تاپی ( به دلیل کمبود اطلاعات من کلمه فارسی مناسبی پیدا نشد ) ندیده ام . فیلمی که بعد از تمام شدنش بلند شوم و برایش دست بزنم . راستش آخرینشان فیلم the jacket بود .
فیلم های اسکار امسال رو هم به جز there will be blood همه رو دیدم . از no country for old man گرفته تا eastern promises و beowolf . اما نه برادران کوئن ، نه تیم برتون نتونستند اونطور که باید فیلم تاپی بسازند .
اینقدر فیلم خوب خونم اومده پایین که نشستم و دوباره crash و citizen kain رو دیدم .
آخرین فیلمی که دیدم برداشتی از کتاب بادبادک باز خالد حسینی بود .the kite runner یا همان بادبادک باز رمانی است نام آشنا در بین مخاطبان ایرانی . کتابی که به قول گیسل تو تنها ایرادش ، زود تمام شدنش است . این کتاب داستان زندگی پر تلاطم کودکی است به نام امیر و رابطه او با دوست و خدمتکارش حسن که در افغانستان و آمریکا می گذرد . از شرح بیشتر داستان معافم کنید که نه قلم من توان وصفش را دارد و نه می خواهم داستان را برای آن دسته از دوستان که آن را نخوانده اند ، روشن سازم .
فیلم بادبادک باز برای کسی که رمانش را نخوانده باشد ، بسیار جذاب خواهد بود اما حداقل برای منی که رمان را خوانده بودم ، با وجود بازی تحسین بر انگیز بازیگران مخصوصا همایون ارشادی بازیگر ایرانی فیلم و بازیگر نقش حسن و موسیقی جذاب فیلم که صدای عود در آن بیداد می کند ، خیلی دلنشین نبود . زیباترین صحنه های کتاب در فیلم حذف شده بود . به ویژه از زمانی که امیر برای پیدا کردن سهراب ، پسر حسن ، به افغانستان باز می گردد .
فکر می کنم مهمترین دلیل غیبت این فیلم در بین نامزد های اسکار امسال ، صحبت کردن به زبان افغانی در اکثر دقایق فیلم می باشد . این ویژگی اگر چه ممکن است برای من و شمای ایرانی و فارسی زبان جذاب به نظر برسد اما مخاطب انگلیسی زبان را دچار سردی خاصی خواهد کرد . (( خواهشا برداشت های بیست و سیی ( شوی مزخرف و بی طرف !!! تلویزیونیی که هرشب ساعت هشت ونیم از شبکه دو پخش می شود ) نکنید !!! ))
راستی دیدن فیلم دایره زنگی ، ساخته تحسین برانگیز پریسا بخت آور رو هم توصیه می کنم .داستان فیلم داستان برجی است که نصاب ماهواره ای آمده تا ماهواره هایی که شب قبل بر اثر توفان از کار افتاده اند را از نو نصب کند . نوع روایت داستان بسیار شبیه به فیلم crash است .
به نظر من این فیلم بعد از مارمولک و لیلی با من است ، جذاب ترین فیلم طنز ایرانی است . البته این فیلم صرفا طنز نیست بلکه یک درام طنز آلود است .
.............................................................
احتمالا یک چند وقتی به دلیل مشکلات رایانه ای و یارانه ای نرسم به وبلاگ های دوستان سر بزنم ، پیشاپیش شرنده !
قبل از هر چیز باید بگویم من یک منتقد سینمایی نیستم . تنها یک انسان یک عقیده یک تفکر که می خواهد احساسا تش را در مورد فیلمی که دیده بیان کند .
بر خلاف بسیاری از هنرها که از اساتیدشان جز یک یا دو نفر ( در ایران ) باقی نمانده است سینمای ما دارای اساتید و کارگردانان بزرگی است . از مجیدی و مخملباف و کیارستمی گرفته تا مهرجویی و تبریزی و میرکریمی و ... اما در این میان یک نام وجود دارد که اگر آن را بر روی یک تابلوی سینما ببینی به راحتی نمی توانی از کنارش بگذری و حتما به ته جبیت با حسرت یک نگاه میکنی و شاید هم گاه به ساعتت .
از آنجا که هیچ گاه سعادت نداشتم فیلم ها را داغ داغ در جشنواره ببینم ، بعد از اینکه شنیدم به نام پدر اکران عمومی شده ، یک هفته نگذشته به تماشایش شتافتم .
مطابق معمول خود را آماده کرده بودم برای یک فیلم حاتمی کیایی ناب آماده شده بودم تا با فراز ها و لحظات اوجش گریه کنم ، آماده شده بودم تا با متلک گویی ها و تیکه پرانی های بازیگرانش در میان گریه هایم گگاه لبخندی هم بزنم .
اما ...................
فیم ، فیلم حاتمی کیایی نبود .از تبلیغات پشت سر هم سامسونگ گرفته تا حرف هایی که نه قالب جدیدی داشت نه مفهوم جدیدی . منتظر چیزی نو بودم همانگونه که در روبان قرمز ، موج مرده و ارتفاع پست دیدم . منتظر حرف های نو اما ................
نمی گویم فیلم بدی بود . نه هرگز که فیلمی بود به مراتب بهتر از بهترین ساخته های خیلی ها اما فیلم فیلم حاتمی کیایی نبود . از حاتمی کیایی که با دیدبان شروع کرد ، در برج مینو به پختگی رسید و با از کرخه تا راین به اوج ، چنین فیلمی انتظار نمی رفت . شاید اگر این فیلم را مثلا ملاقلی پور ساخته بود می توانستیم نهایت لذت را از دیدن فیلم ببریم .
از حاتمی کیا تعجب می کنم که نتوانسته بود از بازیگرانی به این بزرگی ، بازی بگیرد ( به جز پرستویی و فراهانی ) مثلا کامیز دیرباز می توانست با آن دیالوگ های خاص حاتمی کیایی فیلم را زیر و رو کند اما به قدری معمولی و ساده بازی کرد که شاید یک هنرجو تازه کار بازیگری هم می توانست این نقش را بازی کند یا مهتاب نصیرپور .
این داستان بسیار بسیار تکراری ، می توانست بسیار بسیار بهتر از اینها ساخته شود .
اگر به تماشای این فیلم میروید یک توصیه برای شما دارم : اگر می خواهید دست از پا دراز تر از سالن بیرون نیایید اصلا منتظر شوک های بزرگ حاتمی کیایی نباشید و سطح توقعتان را از فیلم بالا نبرید .
یادم به ارتفاع پست افتاد ، آنجا که معلوم شد نرگس با خود اسلحه آورده است یا آن کلوز آپ های قاسم در حالی که دستش به میله بسته شده بود .
آقای حاتمی کیا ! کاش هیچ گاه شما به نام پدر را نساخته بودید ....... کاش