سلام
در مورد دوربينت واقعا ناراحت شدم.اگه همون موقع كه اين اتفاق افتاد بهم يه زنگ ميزدي شايد كار اصلا به كلانتري نميرسيد.اما ولش كن دنيا دو روزه.متن جالبي بود. ديگه نميدونم چي بگم.خيلي وقته حرفي براي گفتن ندارم!!
واقعا تبريك مي گم ،خيلي وبلاگ بدي داري
تا به حال نديده بودم يك نفر تا به اين اندازه بتونه مهمل به هم ببافه و چرت وپرت بگه و مزخرف بنويسه
بتاز
قبل از هر چيز سلام
خيلي مسئله ناراحت كننده اي است ، تنها مي توان تاسف خورد. بعضي وقت ها واقعا آدمي نمي تواند چيزي بگويد ... واقعا نمي دانيم كه هر لحظه چه اتفاقي ممكن است صورت بگيرد ... اينقدر عرصه براي ما تنگ شده است كه نمي توانيم چيزي را از قبل پيش بيني كنيم ...
طه جان از سوي ديگر خدا را شكر كن كه برايت اتفاقي بدتر از اين نيفتاد .
راستي خيلي خوشحال هستيم كه با همه ي اين اتفاق ها و در جريان همه ي اين اتفاق ها ، باز به نوشتن ادامه دادي ...
راستي طه نمره هاي جامعه شناسي را زدن ...
موفق باشي .
در مورد يكشنبه به خاطر تاخيري كه داشتم شرمنده ام.
در مورد بستني هم اين كه اون لحظه ها به شيريني و خوشمزگي بستني بيسكوپيچ كه خيلي دوست دارم بود
در مورد مسير دانشكده تا سيدخندان هم اين كه خيلي راه كوتاه بود و من هنوز حرف داشتم شايدم حرف نداشتم ولي راه كوتاه بود
تو مسير هم اون بچه ي كوچولو خيلي با مزه بود وقتي دستتو كشيدي رو سرش نازش كردي مهربوني رو ديدم و يه كم فكر كردم
فك كنم چند تا از عكسات و ديدم
چرا از نور استفاده به هنگام نمي كني ؟
زمان برگشته اوايل دهه شصته و كميته بيداد مي كنه
و اينكه تا كي عكس كودكان كار و معتادان خياباني
همه چيز تمام شده و حالا وقت نوآوريه مي دونم چقدر شعاريه ولي مگه چه عيبي داره
من خيلي دلم مي خواست عكس هات هم ببينم