سلام
حالم از سه شنبه ها که دانشگاه ندارم بهم مي خوره همچنين پنجشنبه و جمعه؟؟؟؟
يادمه خوشت مي اومد از پنج شنبه جمعه ها چون مي رفتي ...
نميدونم چرا ولي احساس مي كنم چيزي رو ميخوام بنويسم مي ترسم ناراحت بشي؟؟
بگم ؟
ميگم ،نوشتي :دلم براي خودم تنگ شده است و من اين خود نفرين شده را چندگاهيست که در کوچه پس کوچه هاي حضور ديگران جاگذاشته ام .
يعني از تنها بودن و اشك ريختن و با خودت بودن بيشتر لذت مي بري تا از حضور افراد بي نام و نشاني مثل من درسته ؟
پس چرا نوشتي از روزهايي كه دانشگاه نميري بدت مياد ؟
نميدونم گاهي احساس مي كنم بعضي نوشته هات يه جوري اند
احساس سردرگمي مي كنم بعد خوندنشون مي دونم براي دل خودت نوشتي ولي مگه زندگي چقدر ارزش داره كه كميتش ما رو ناراحت كنه ؟ كيفيت زندگيت خوب بوده و هست چرا اينقدر ناراحتي ؟
شرمنده كه نقد كردم ازت