نوای زمستان
اگر غریبی نداند ، نزدیکان من خوب می دانند که من بویی از فروتنی نبردم ؛ و هنوزبه آن درجه از عظمت وشعور اخلاقی نرسیده ام که افتادگی و بندگی بیاموزم . من جاهلانه اعتقاد داشته ام که انسان نه درخت ، تا باروری ، خم شدنم بیاموزد ؛ که اگر نقطه مشترکی میان درخت و انسان باشد ریشه در زمین داشتن است نه سر برخاک نگاه داشتن . من این درویشی دروغین را که گه گاه جانشین نفس جوشان زندگی میشود ؛ نه تنها زاده ی عزت نفس نمی دانم ، بلکه مستقیما ً نشانه ی درماندگی و خمودگی انسان های معلول می شناسم . من کودکانه باور داشته ام که فروتنی و افتادگی ، آ خرین دکان مزدوران شهرت طلبی است که مروج نا توانی هستند و فروشنده ی کالای فاسد نا امیدی . پس به هیچ روی نفس نمی شکنم اگر می گویم برای من بالفعل ( ببخشید که کلمه ی پارسی جای گزینی پیدا نکردم ) ،زود است که به چیزی گرفته شوم . زود _ و بیش از آن ، خطرناک ؛ چرا که من نیز مانند هر انسان دیگر خواهان نام هستم . لیکن می خواهم که خود ، پله پله و گام به گام ، این راه سخت طولانی را بپیمایم و ایمان داشته باشم که خود ، رسیده ام ، نه آنان که مرا رسانده اند ؛ چرا که من نیز مانند هر انسان دیگر فساد پذیرم و اغوا شونده . و هر محبتی و هر نوازشی و هر بزرگداشتی مرا از آنچه هستم جدا می کند و آنچه را که نیستم به من القاء . در وجود خویش ابرمردی را سراغ ندارم که تن و روانی پولادین داشته باشد تا بتواند بی اعتنا به آنچه در اطراف او میگذرد و آنچه بی اعتنا از او می سازند به راه خویش برود .
اعتماد به نفس بزرگان در من نیست زیرا در حلقه ی آنان جایی ندارم .
اما به دروغ ، کمتر از آنچه هستم خود را نمی نمایم و تعارف نمی کنم تا تحسینی دوباره دریافت کنم .
من اینک پا بر نخستین پله ی تجربه گذاشته ام ؛ و فاتحان دنیای نوشتار و قلم ، سال ها پیش از این بر قله هایی بس رفیع دست یافته اند .
مرا به حساب آوردن دنیا را کوچک کردن است . و قلل را _ در تصاویر _ به دست آوردن . مارا فرصتی باید تا به جهان زمان خود مستقیم نگاه کنیم ، نه سر بالا گرفته و _ انگار که _ بر آسمان دوخته و هرگز از یاد نبریم که آن برهنه ی جنگجوی گندم زارها و برنج زارها هزار هزار بار بر ما شرف دارد .
من پا نهاده بر نخستین پله ی تجربه اینک از این تجربه _ در زمینه ی نوشتار _
سخن می گویم و همانگونه که سخنان امروز سحرگاهم را ، از بسیاری جهات خام می پندارم ، غروب امروز شاید همه آنچه را که اینک می گویم نا پخته بدانم ، یا دست کم بسیاری از آنان را .
بزرگی می گوید : (( من لحظه ی جدا شدنی یک تجربه را به قضاوت می گذارم ؛ تنها همین و نه بیشتر . ))
جدا چرا ؟
چرا ما مردم همیشه در کار های گروهی شکست می خوریم ؟
چراهمیشه ضمیر من بر ما غلبه می کند ؟
چرا نمی خواهیم مشکلاتمان را با یکدگر به گفتگو بنشینیم و برایش چاره ای بجوییم ؟ یا اگر می خواهیم ، پس چرا نمی توانیم ؟
برای مثال چرا این همه نخبه در کشورمان وجود دارد اما سیاستمداران و سردمداران ما نمی توانند ( یا نمی خواهند ) استعداد ها و فعالیت های آنان را متمرکز و سازماندهی شده بکنند ؟
چرا تیم های ملی گروهی ما هیچ وقت در عرصه های جهانی موفق نبوده اند ؟ چرا تیم فوتبالمان با اینکه از نفراتی با تکنیک و هوش فردی زیاد سود می برد در عرصه جام جهانی موفق نبود ؟ چرا مدال های المپیک ما ، تماما از رشته های انفرادی است ؟ کشتی ، تکواندو و .....
چندی پیش با برخی از دوستان وبلاگی به راه انداختیم به نام سبز سرخ وبلاگی که تجلی افکار ، اندیشه ها و امید های ما بود .
اما این وبلاگ یک هفته از فعالیتش نگذشته ، چهار عضو از دوازده عضو آن از جمله من از ادامه نوشتن در این وبلاگ انصراف دادیم .
چرا ؟ خب دلایل متعددی داشت از جمله ضعیف بودن مدیریت آن وبلاگ در صورتی که مدیر آن وبلاگ از وبلاگ نویسان قهار و قوی قلم بود
به نظر شما ، چرا ما نمی توانیم در کار های گروهی موفق باشیم ؟
اولین متنی که در وبلاگ گروهی سبز سرخ گذاشتم ، وبلاگی که به دنیا نیامده از هم پاشید
قرار شد بنویسیم " چرا " ، چرایی که روز ها ذهن من را به خود مشغول کرد ، چرایی که شاید باعث شد که یک هفته دست به قلم نبرم . چرایی که تا عمق وجودم رخنه کرد تا شاید جوابی در خور بیابد .
آری ، نوشتن برای من یک نیاز است . همان گونه که نوشیدن آب ، همان گونه که نیاز به معبود .
یادش به خیر ، استادی می گفت : (( همیشه بنویس و هنگامی که دیدی موضوعی برای نوشتن نداری اینگونه شروع کن : امروز موضوعی برای نوشتن ندارم .......... ))
قلم زبان روح من است و کاغذ هم گوش او . مثل فردی که دائم با خود در حال زمزمه باشد .
اما این فرد گاهی نیاز دارد بلند حرف بزند ، گاهی حتی باید فریاد بکشد ، گاهی باید غر بزند و گلایه کند ، گاهی باید بلند بلند بخندد و گاهی چنان گریه کند که زمینیان مبهوت و خیره به او نگاه کنند . نمی شود که تا ابد با خود زمزمه کرد .
قبول دارم که (( ارزش هر فرد به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد * )) اما این را هم باور دارم که گاهی باید فریاد زد و خود را نمایاند .
اگر کسی حرف های مرا نشنود و نوشته هایم را نخواند پس چگونه می توانم خطاهای خود را دریابم ؟ پس من چگونه می توانم بفهمم که ایراد کارم کجاست ؟
کسانی که فقط با خود زمزمه می کنند هیچگاه پیشرفت نمی کنند . زیرا منتقدانی ندارند که عیب کارشان را به آنها گوشزد کنند .
با این اوصاف به فکر مکانی می گشتم که متن هایم را قشر های مختلف جامعه ببینند و هر کس نظرش را پیرامون نوشته های من بگوید .
پس تصمیم گرفتم که وارد دنیای مجازی اینترنت شوم و خود را اینگونه فریاد بزنم و بگویم : آی اِی شمایان ، این من هستم ، من : تنها ترین مرد خداوند .
----------------------------------------------------------------
* جمله ای از دکتر علی شریعتی
این اولین پست بنده در این وبلاگ است . امیدوارم بتوانم روز های خوبی را با ژارسی بلاگ پشت
سر بگزارم