نوای زمستان
اول یک شرح حال :
یکی از دوستان وبلاگ نویس با هزار التماس اجازه این را از پدرش گرفته بود که در کنکور شرکت کند مبتنی بر اینکه اگر قبول نشد دیگر قید درس خواندن را بزند . بله همان طور که حدس زدید او قبول نشد و باید قید درس خواندن را بزند و به راستی که می دانم چاره ای جز این ندارد .
چند روز پیش وقتی با اون صحبت می کردم نتونست جلو بغضش و بگیره و گریش گرفت . خواستم بگم بابا مرد که گریه نمی کنه ، دیدم بسه از بس دیگران این دروغ بزرگ رو به بچه هاشون تحمیل کردند و بچه ها واقعا فکر کردند که مرد نباید گریه کند .
دوم یک نامه به همان دوست عزیز :
آرزو ها سربازان سپاه زندگی ما هستند .
ما برای رسیدن به پیروزی ، فوج فوج از خوبتریم ، دلاورترین و محبوبترین سربازانمان را از دست می دهیم و شاید آنها را که اگر می ماندند می توانستند دنیا را عوض کنند .
تو هرگز نمی توانی در یک نبرد سهمگین ، با شاگردان شیطان شرور رو به رو شوی و در امتداد نبرد مدام و سر سختانه خود حتی یک سرباز هم از دسا ندهی .
عزیز من ، از دست رفتگان بزرگند و عزیز اما نباید به عزای ابدیشان بنشینی ، زیرا در برابر آنان که در نیمه راه مانده اند یا کشته شده اند و در برابر چشمان حسرت زده و نمناک تو پر کشیده اند ، بسیاری از سربازان تو به پیروزی رسیده اند و بسیاری خواهند رسید . اگر نه در زمان تو ، در زمان فرزندانت .
و باز عزیز من ما مجاز نیستسم که در ماتم آرزو های از دست رفته خود بنشینیم و مویه کنان قصه های غم انگیزی از شکست های هر چند بزرگ خود بسازیم .
برای یک سپاه حتی اگر یک سرباز هم به پیروزی برسد اما آن پیروزی ، پیروزی واقعی است و ماندگار .
اگر بتوانی به سادگی و صفای یک کودک ، اعتقادی خالصانه داشته باشی به اینکه دنیا با تو آغاز نشده و با تو به پایان نمی رسد ، دیگر مشکل چندانی برای تو که بار سنگین آن همه آرزو و رویا را شب و روز به دوش می کشی ، باقی نخواهد ماند . و همین اعتقاد تو را موظف می کند کهآرزو های به انحام نرسیده اما بزرک خود را به فرزندانت و فرزندان سرزمینت و فرزندان جهان بینیت بسپاری و یاریشان کنی .
اگر این چرخ ، بعد از من و تو خواهد چرخید ، که بی شک خواهد چرخید ، بگذار دلیلی بر دلائل خوب چرخیدن در اختیارش بگذاریم .
یادت باشد !
همه آرزو های بزرگ متعلق به من و تو نیست ( هرچند گاهی در اوج احساسات چیزی جز این می گوییم) تا بخواهیم به همه آنها برسیم و برای آیندگان نگذاریم .
دنیای بی آرزو دنیای حقیری است ، و انسان بی آرمان انسان بسیار حقیر ، بسیار حقیر و بسیار حقیر .........
رفتم تماشای آتشبازی ، باران آمد
باروت ها نم برداشت
ابراهیم گلستانه
سلام به همه دوستان و یاوران
از اونجایی که تا بیست و سوم سرم شدیدا شلوغه ما را در کم کاری عفو نمایید . اما در این مدت به شما پیشنهاد می کنم به دو سه وبلاگ حتما مراجعه کرده و مستفیذ ( مثل اینکه مستفیض درست است . البته خواننده خودش باید عاقل باشه ) گردید که همه آن ها در لینکستانمان موجود است :
1 – بی سرزمین تر از باد
2 - خلوت انس
3 - نیک آهنگ
4 - نقد حال
سعی کردم از نوشتار های مختلف یکی را انتخاب کنم پس ببینید و باز هم مستفیذ ( مستفیض ) شوید .
راستی یک نامه هم به یکی از دوستان وبلاگی که در کنکور قبول نشده نوشتم که باشد برای 23 به بعد انشاالله
محمد جان قبولیت را با رتبه ای اینچنین به تو و تمام کسانی که برایت زحمت کشیدند و تمام کسانی که از این پیروزی خوشحال شدند تبریک می گویم . باشد که بر رفیعترین قله های علم و دانش جای داشته باشی
این ماجرا شنبه برای من رخ داد . خیلی جالب بود ده دوازده نفر الکی افتاده بودند جون هم .
خارجی _ خیابان _ عصر
_ ببخشید چقدر باید تقدیم کنم ؟
_ 300 تومان
_ آقا من همیشه این راه رو با 250 تومان میام .
_عزیزم ما تاکسی خطی هستیم نرخمون هم همینه .
_ تاکسی خطی ؟ شما که من رو زیر پل سوار کردید .
_ با من جر و بحث نکن ببینم .
_ببا جان بیا این 250 تومان یک قرون هم بیشتر نمیدم
داخلی _ ماشین _ خیابان _ عصر
_ مسافر اول : یعنی باید صبر کنیم تا اینا دعواشون تموم شه ؟
_ مسافر دوم : بابا حالا میمیره 50 تومان بیشتر بده ؟
_ مسافر سوم : یعنی جی ؟ مگه هرکی زور گفت باید قبول کرد ؟
_ مسافر دوم :بابا اینا برا هزار کس سرشون رو خم میکنن و پاچه خواری می کنن اما به بد بخت تر از خودشون که میرسند آدم میشن
_ مسافر سوم : آخه اینکه نشد حرف ، ببینم الان بخواد از شما 50 تومان بیشتر بگیره میدی ؟
_ مسافر دوم : دادش شما کل کل رو خیلی دوست داری نه ؟
_ مسافر سوم : حرف دهنتون رو بفهمید آقا
_ مسافر دوم : حالا به ..... بابات برخورد ؟
_ جانم ؟
صدای شکستن شیشه و سنگی که از بیرون به داخل پرت شده جر و بحث دو مسافر را خاموش می کند .
داد راننده به هوا میرود : مادرت رو ............. ( به عزات می شونم ) ای ............ .
مسافری که پیاده شده بود : نه مثل اینکه نمی شه رعایت موی سفیدت رو کرد . همه کس تو میارم جلو چشمت ، .................... ، .............. .
خارجی _ خیابان _ عصر
مسافر اول از ماشین پیاده می شود . به دنبال او مسافر های دوم و سوم نیز پیاده می شوند . مسافر دوم و سوم میرن وسط معرکه .
دوربین به روی صورت مسافر اول زوم میشود .
مسافر اول نمی داند بخندد یا غصه بخورد .
ده دوازده نفر با هم دعوا می کنند .
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون گاه سر گه پا
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده. بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید:
"آی آدمها.."
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آبهای دور یا نزدیک
باز در گوش این نداها
"آی آدمها..."
(( نیما یوشیج ))
در این تنگین قفس
هر روز ما خسته
بسان رهروانی اندر اندیشه
در اندیشه هزاران جای و آبادی
هزاران دشت هزاران رود
هزاران مرغ چه چه زن
هزاران جنگل و بیشه
ولی افسوس پاهامان
همه به یکدگر بسته
نه حرفی را توانایی به گفتن هست
نه فریادی
نه آهی را رهایی از دل و ریشه
به گندابی فرو افتاده از هر درد
به دردی که فرو افتاده از گنداب های
حول
به کولاکی چنان وحشی
زمستانی به غایت سرد
غروبی بی طلوع و زخم سر بسته
و سر تا سر خزان و برگ های زرد
توانی نیست
" آهی نیست "
کمک من از که خواهم ؟
ای شمایان
ای که پاهاتان همه بسته ؟
آقایان خواهشا دست از تهجر بردارید
آیت الله صافی گلپایگانی : (( ملتی که در آن موسیقی رواج داشته باشد ، رستگار نخواهد شد . )) !!!
همین جا باید تشکر کنم از حضرت آیت الله گلپایگانی که دلیل سعادتمند نبودن جامعه ما را ذکر فرمودند و ما را از این جهالت نجات دادند .
بر طبق این نظزیه ملت ایران هرگز رستگار نبوده است . زیرا موسیقی در تمامی لحظات زندگی این مردم جاری است . گواه این کلام هم نغمه های زیبای اقوام ترک و کرد و بلوچ و فارس و عرب و همه وابستگان به خاک ایران است .
جناب گلپایگانی ، بنده به عنوان یک جوان و شاید نماینده ی طیفی از جوانان به شما می گویم که این نوع نگرش جز بین معدودی افراد طرفدار ندارد . که نه اسلام و نه هیچ دین دیگری مغایرتی با موسیقی پر محتوا ندارد . آیا شما نمی دانید که بسیاری از آیات قرآن مقدس که توسط قاری های برجسته تلاوت شده است در دستگاه های موسیقیایی ایرانی خوانده شده است ؟ سوره ی مریم استاد منشاوی را گوش دهید تا متوجه شوید . و آیا نمی دانید بسیاری از بزرگان اسلام شناس این مرز و بوم از جمله بو علی سینا ، فارابی و ده ها تن دیگر موسیقی دانان بزرگی نیز بوده اند ؟
و آیا شما که برای خود بزرگی در زمینه ی دین هستید هرگز این پیام الهی را نشنیده اید که (( مومنان رستگار خواهند شد ، آنان که از لغو دوری کنند )) ؟
اما آیا شما می توانید یک پیام الهی بیاورید که در آن گفته شده باشد که موسیقی مصداق لغو است ؟
بله ، موسیقیی هم داریم که بی محتوا و بی مایه باشد و مانند آن متاسفانه در جامعه ما نیز رواج دارد اما همچون دیگر موضوع ها که امکان انحرافشان وجود دارد موسیقی نیز امکان انحرافش وجود دارد .
شما نباید موسیقی را یک جا و در کل مورد تعرض قرار دهید . همان گونه که اگر ما به پزشکی اعتقاد نداشته باشیم نباید کل جامعه پزشکی را بکوبیم و همانگونه که اگر به روحانیی .....
تا سحر ای شمع بر بالین من
امشب از بهرخدا بیدار باش
سایه ی غم ناگهان بر دل نشست
رحم کن امشب مرا غم خوار باش
کام امیدم به خون آغشته شد
تیر های غم چنان بر دل نشست
کاندرین دریای مست زندگی
کشتی امید من بر گل نشست
آه ای یاران به فریادم رسید
ورنه مرگ امشب به فریادم رسد
ترسم آنشیرین تر از جانم ز راه
چون به دام مرگ افتادم رسد
گریه و فریاد بس کن شمع من
بر دل ریشم نمک دیگر مپاش
قصه ی بی تابی دل پیش من
بیش از این دیگر مگوخاموش باش
جز تو ام ای مونس شب های تار
در جهان دیگر مرا یاری نماند
ز آن همه یاران به جز دیدار مرگ
با کسی امید دیداری نماند
همدم من مونس من شمع من
جز تو ام در این جهان غمخوار کو ؟
وندرین صحرای وحشت زای مرگ
وای بر من وای بر من یار کو ؟
اندرین زندان من امشب شمع من
دست خواهم شستن از این زندگی
تا که فردا هم چو شیران بشکنند
ملتم زنجیر های بندگی
شهید دکتر علی شریعتی