نوای زمستان
به فریادم برس جانا هوا هم بوی نا دارد
در این تاریکی و وحشت دلم عزم فنا دارد
نگاهی نیست آهی نیست ، سکوت است و خزان زرد
نگاهی کن ! بده دستی ! سکوتت بوی (( لا )) دارد
ببین درد تن رنجور این آشفته ی زخمی
که از پا تا به سر هر جا هزاران جای پا دارد
کنون بگذشت کار من ز بی یاری و بی باری
تو رحمی کن به این مسکین ، رخت رنگ جفا دارد
کنون حال من است اینجا به فعل از ادب دوری
تو خود دریاب حالم را که حالم درد گا دارد
......................................................................
پ . ن 1 : شعر از خودم
پ . ن 2 : این شعر ابتدا در محافل دوستانه تر و در جمع نزدیکان خوانده شد و بعد از استقبال ایشان از این شعر تصمیم گرفتم آن را بر روی وبلاگ قرار دهم . باشد که آغازی باشد بر دریدن پندار های بیهوده شکل گرفته از من و نوشته هایم
صولت خاطر گرمای آغوشت را
شبی هزار بار اشک می ریزم
وتو اوج احساسم را می خندی .
خنده ات وام دار اشک های من است .
حرمتشان را نگه دار .
.......................................................................................
پ . ن : شعر از خودم
lable : شعرواره
لاجرم خیال زلف پر شکوه تو
به باد داد عقل من
باد ! تو دامنش بگیر
به التماس نزد من بیاورش
و این جنون بی کرانه را
التیام بخش
......................................................................................
پ . ن : این روزها حوصله هیچ کس را ندارم . هیچ کس .
پ . ن 2 : این پست هم برای خالی نبودن عریضه بود ...
پ . ن 3 : شعر از خودم
بی خویش و نا استوار و گنگ و گیج
در خلوت سکوت سیاه قرون سرد
در بستر تلاطم امواج روزگار
تنها نشسته چگوری کنار خویش
...
او در سرش خیال دو صد شور و صد فراز
چشمان سالخورده اش انبوه صد شکیب
بر تار خاک خورده ی بی کار خیره
در خاطرش تمام فرود و همه نشیب
...
آنک پس از هزار سال زندگی
یک پنجه تا شکستن این وحشت و سکوت
یک پنجه تا شروع
یک چنگ تا دریدن زنجیر بندگی
یک پنجه فاصله ی این میانه بود
...
اما دوتار زن هنوز
بی خویش و نا استوار و گنگ و گیج
در خلوت سکوت سیاه قرون سرد
در بستر تلاطم امواج روزگار ...
......................................................................................
شعر از خودم
پ . ن : متن مرتبط : شب های فراموش شده
با من بگو ای تار !
ای خسته ی وامانده ! ای غمگین !
ای همدم همراز تبدار
آیا کدامین درد ،
آیا کدامین بغض ،
اینگونه بر هر تار و پودت رخنه کرده است ؟
ای همپیاله !
این داد ؟ این بیداد ؟
آیا کدامین عاشق دل زار در پرده هایت شکوه کرده است ؟
آیا چه رازیست که هر پنجه بر تو می خرامانم ،
فریاد صد فرهاد ،
طوفان صدها باد ... ؟
خامش نمان ای تار !
ای یاور شب های بی خویشی
ای خسته ! ای تنها !
ای یادگار کهنه از پیرار و پارینه
ای زخمی ! ای بیمار ...
....................................................................
پ . ن 1 : شعر از خودم
پ . ن 2 : هر کار کردم عکسی رو که از تار انداختم بذارم ... نشد . سیستم کولاک پارسی بلاگه دیگه ...
دوباره مست می شوم ز بوی آشنای عطر تو
دوباره سجده می کنم به انحنای مشرق طلوع بازوان تو
دوباره دست می برم به سوی گیسوان تو
دوباره این لبان پر ظرافتت
دوباره این نگاه ملتمس و دست بی اراده ام
دوباره این نگاه تو ...
دوباره صبح می شود
دوباره خواب پر امید دیشبم به باد ...
و این طلوع نحس یخ زده
...........................................................................
پ . ن : شعر از خودم
پ . ن 2 : عنوان متن ، نام فیلمی است از دارن آرونوفسکی ( Darren Aronofsky )
بیا دستت را یک ساعت نه ! یک ثانیه هم که شده در دستم بگذار !
بگذار با هم پر بگیریم تا نمی دانم کجا ...
یک ثانیه اما یک ثانیه هم غنیمت است .
می گویی : پاپیچم نشو
و آنچنان پ را محکم می گویی که نمی توانم بگویم :
خواستنت پاپیچم شده است و تو با کراهت می خواهی که پاپیچت نشوم ؟
سرت را به زیر نیانداز و نخواه که قبول کنم مرا نمی بینی !
پیر می شویم و آن وقت دیگر من حتی حوصله خواندن :
آمدی جانم به قربانت ... را هم ندارم .
پا به پایت از آغاز بشریت دویده ام
و تو بی آنکه به روی خود بیاوری همچنان می روی .
حداقل به پاهای پر آبله ام نگاه کن که درد نسل آدم است از
تیغ های ریز !
جوانیم هر روز پیر تر می شود
و من ...
من هنوز حتی طعم لبان یک فاحشه را هم نچشیده ام !
که به اصالتت ایمان دارم !
ایمانی که دیری نمانده ،
پایه هایش درهم شکند .
تمام روز های خوبمان ،
تمام عمر من ،
در مسلخ نگاهت ،
به دست جلاد سنگ دل روزگار افتاد است
و تو اینگونه بی نزاکت و لخ لخ کنان
صحنه ی پایان زندگیم را به تماشا نشسته ای .
حداقل چشم هایت را برگردان
تا نگاهم به آن نگاه بی شرم ات نیافتد ،
همین که دستهایت را گره خورده در دستان دیگری می بینم کافی است .
راستی بگذار حسابمان را همینجا پیش از روز رستاخیز صاف کنیم .
باید تاوان همه ی ثانیه های خوبم را ،
تمام فضای اشغال شده ی قلبم را ،
تمام قطره های اشکم را ،
و تمام لبخند هایم را بدهی .
و برای این پیش از آنکه بروی بگویم :
خدا کند آن دیگری لیاقت خانه ی بزرگت را ،
غذای گرمت را ،
و رختخواب نرمت را داشته باشد .
همین .
........................................................
پ . ن : به لینک باکس روزانه ام هم گاهی سری بزنید . مطال نسبتا قشنگی میذارم .
پ . ن : شعر از خودم . ( نمی دونم شعر هست یا نه هر چی دلتون می خواد اسمش رو بذارید )
پ . ن 3 : عبارت مسلخ نگاه رو از یکی از دوستام الهام گرفتم