rasti ghazie chie? parsi blog che soo estefade ei karde az matnaye shoma? mishe ma ro ham dar jaryan bezarin agha taha?
بياتابرايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است...
وتنهايي من شبيحخون حجم توراپيش بيني نمي كرد...
نوشتي:
مهم اين نيست که گريه ها براي درد مادر بوده يا پيري پدر . مهم اين نيست که بر بي پولي فقيري اشک ريخته اي يا بر دستان خسته و خالي پدر . مهم اين نيست که از بي آغوشي گريسته اي يا از بي پناهي ديگران . مهم اينست که خودت بوده اي .
منو به ياد حرفهاي قمشه اي مي ندازي كه مي گفت عاشق همه دنيا باشيد و مي گفت به خاطر ديگران و بي پناهي هاشون هم غصه بخوريد مي گفت عاشق واقعي و تمام عيار كسي است كه حتي از ماندن يك پرنده زير باران غصه بخورد.....................................
...........................
...
..
و گفتي: مي خواهي خودت باشي
خود خودت بي خيال از نگاه سنگين ديگران
و چه چيز لذت بخش تر از اينست كه آدم خودش باشد
و چه سخت است به دوش كشيدن نگاه سنگين ديگران
من برعكس بقيه بچه ها (و با احترام به نظرهمه اونها) اصلا سرزنشت نمي كنم همه آدمها مي تون ناراحت باشن و راي ودشون غصه بخورن و اين حق اونهاست!
و چه بسيارند لحظاتي كه تنها انگشتان خود را همدم با اشكهايت مي بيني و تنها خود را همدم خود مي يابي...
و اما درباره مرد بودن
چه كسي گفته كه مرد نبايد بگريد
اين به قول شما مزخرفات تاريخ است كه ما هم قبولشان كرده ايم، مردها هم انسانند و داراي روح و عاطفه و گريه حالتي است از حالتهاي عاطفي... پس اگر مرد را بدون اين حالت ببينيم در واقع وجه انساني آن را ناديده گرفته ايم
اينها همه حرفهاي دل منه اما خب نمي دونستم چه جوري و با چه كلامي بايد بگم..............
اگه اجازه بديد يه كپي از روش بردارم
منم از سه شنبه ها متنفرم چون سنگينه انگار يه جوورايي
قبلا از يك شنيدم كه خدا در روز سه شنبه كوه ها را آفريد
كميت زندگي رو بخاطر اين جملت نوشتم :حالا تو ديگر در ميان اين ملتي که از نان شب برايشان واجب تر ، قهرمان و اسطوره است ، يک شبه ( به کسر ش و سکون ب ) اسطوره مي شوي هر چند با عمري کوتاه و براي عده اي محدود .
باشه هرچي دوست داري بنويس مثل اين جمله :از زيبايي و خوبي جهان و وجود خدايي که تنها سهمت از او گلايه و شکوه است ، نه حمد و سبحان .مي دوني آقاي ولي زاده زندگي حق هر انسانيه و گلايه از خدا هم بجاست اگر حقمون رو كامل نده ولي ناراحت بودنت آزارم ميده ! حالا چرا من نميدونم ،من دوست دارم حرفاي نشنيده ات رو بشنوم بنويسشون ولي اينطوري ننويس :حرف هايي هست براي نگفتن . بغض هايي هست که آغوش دوست نمي طلبد و اشک هايي که سيلشان را تنها متکاي تختت تاب مي آورد و من پرم از همه ي اينها .
دوست دارم خوشحال باشي همين دليلي نداره كه تو خودت رو يكبار هم خندان نديده باشي ،يادمه خودت گفتي زندگي شادي داري نگفتي ؟ مرد باش گريه كن ولي ننويسشون به اين بغض آلودي نميگم الكي بخند ولي خودت رو بزار جاي شخصيت هاي پستهاي قبليت ، تو از اونها غصه كمتر داري ولي بيشتر ناراحتي آخه چرا ؟؟؟؟
مگه همه اونهايي كه نمينويسن ناراحتن تاحالا اشك نريختن ؟
سلام
حالم از سه شنبه ها که دانشگاه ندارم بهم مي خوره همچنين پنجشنبه و جمعه؟؟؟؟
يادمه خوشت مي اومد از پنج شنبه جمعه ها چون مي رفتي ...
نميدونم چرا ولي احساس مي كنم چيزي رو ميخوام بنويسم مي ترسم ناراحت بشي؟؟
بگم ؟
ميگم ،نوشتي :دلم براي خودم تنگ شده است و من اين خود نفرين شده را چندگاهيست که در کوچه پس کوچه هاي حضور ديگران جاگذاشته ام .
يعني از تنها بودن و اشك ريختن و با خودت بودن بيشتر لذت مي بري تا از حضور افراد بي نام و نشاني مثل من درسته ؟
پس چرا نوشتي از روزهايي كه دانشگاه نميري بدت مياد ؟
نميدونم گاهي احساس مي كنم بعضي نوشته هات يه جوري اند
احساس سردرگمي مي كنم بعد خوندنشون مي دونم براي دل خودت نوشتي ولي مگه زندگي چقدر ارزش داره كه كميتش ما رو ناراحت كنه ؟ كيفيت زندگيت خوب بوده و هست چرا اينقدر ناراحتي ؟
شرمنده كه نقد كردم ازت